ققنوس

روز نوشتهای حقوقی و فرهنگی

ققنوس

روز نوشتهای حقوقی و فرهنگی

بدرود.........

ما همدیگر را بدرود گفتیم
در پیاده رویِ آن طرف خیابان
من روی بر گرداندم
و پشت سرم را کاویدم
تو بر می گشتی
و دستانِ خدا حافظی ات، در اهتزاز بود
6 بعد از ظهر بود
آیا نمی دانستیم
که از پس آن ابرهای دوزخی غمبار
دیگر هرگز همدیگر را نخواهیم دید
ما همدیگر را گم کردیم
وبعد از مدتی تو مرده بودی
و من حالا
یادهایم را می کاوم
و خیره بدانها می نگرم
و فکر می کنم که این اشتباه است
که انسان با خداحافظی جزیی
مبتلای جدایی بی نهایت شود
شب قبل، پس از شام
بیرون نرفتم
و سعی کردم چیزهایی بفهمم
دوره کردم آخرین درسی را که افلاطون
در دهان معلمش گذاشت
خواندم که روح تواند گریزد چون جسم مرد
روح نمی میرد
گفتن بدرود برای انکار جدایی است
آدم ها خداحافظی را اختراع کردند
زیرا فکر می کردند بی زوالند
با اینکه می دانستند زندگی اشان را دوامی نیست
در ساحل کدام رودخانه
این گفتگوی نامعلوم را فرو خواهیم گذاشت ؟
آیا ما دوتن
اهل شهری نبودیم که یکبار در رویاها
ناپدید شد ؟