بهرامشاه غزنوی فرمانروایی به سرزمین غور،ناحیهای کوهستانی در افغانستان،فرستاد. او بر مردم آنجا ستم و بیدادگری فراوان میکرد. مردم آنجا نمایندهای نزد بهرامشاه گسیل داشتند که از ظلم حاکم غور شکایت کند. سلطاننامهای نوشت و به مردم ستمدیده داد تا آن را به حاکم غور دهند. حاکم پس از خواندن نامه سلطان آورنده نامه را وادار کرد که نامه را بخورد. آن مرد به نزد بهرامشاه بازگشت و ماجرا را بیان کرد. بهرامشاه دستور داد نامه مفصلی برای فرمانروای ستمگر غور بنویسند. مـرد غـوری گـفـت: شـمـا را سـوگـند میدهم نامه را بر کاغذ کوچکتری بنویسید تا هنگام خوردن آن رنج کمتری داشته باشم. | |
---|---|
حاج آقا(قاضی): خودتونو کامل معرفی کنید… - شوهر: کاظم! برو بچز بهم میگن کاظم لب شتری! دیلپم ردی! ?? ساله! - زن : نازیلا! لیسانس هنرهای تجسمی از دانشکده سیکتیروارد فرانسه! ?? ساله! دادگاه-خانواده - حاج آقا : چه جوری با هم آشنا شدید؟ – شوهر : عرضم به حضور اَن ورت حاجی! ایشون مارو پسند کردن! مام دیدیم بد گوشتیه گرفتیمش!!! - زن: حاج آقا می بینین چه بی چشمو روئه! حاج آقا تازه سابقه دارم هست! - شوهر: حاجی چرت میگه! من فقط دو سال اوفتادم زندان اونم با بی گناهیه کامل! - حاج آقا : جرمت چی بود؟ - شوهر : حاجی جرم که نمی شه بهش گفت! داش کوچیکم حرف گوش نمیکرد … مختوع النسلش کردم ! - زن : حاج آقا می بینین چقد بی احساسه ! - حاج آقا : خواهر من شما به چه دلیلی تقاضایه طلاق کردین ؟ - زن : حاج آقا ما الان درست ? ساله که ازدواج کردیم ولی این آقا اصلا عوض نشده ! - شوهر : دهه ! بابا بکش بیرون ! حاجی بده اصالتمو از دست ندادم ؟ - حاج آقا : خواهر من شما فقط به خاطر اینکه ایشون عوض نشده میخواین طلاق بگیرین؟ - زن : حاج آقا اولش فکر میکردم درست میشه ! گفتم آدمش میکنم ! مدرنش میکنم ! حاج آقا این شوهر من نمیفهمه تمدن چیه ! نمیدونه مدرنیسم چیه! - شوهر : بابا نموده مارو ! را به را گیر میده ! این کارو بکن ! این کارو نکن ! این لباسو بپوش !! اونو نپوش ! حاجی طاقت مام حدی داره ! - زن : حاج آقا به خدا منم تو فامیل آبرو دارم ! دوست دارم شوهرم شیک ترین لباسارو بپوشه! - شوهر : حاجی میخوایم بریم خونه اون بابای قالپاقش !!! گیر میده میگه باید کروات بزنی ! به مولا آدم با کروات یبوست میگره ! نفسمون میات بالا ولی پایین رفتنش با شابدوالعظیمه ! حاجی ما از بچگی عادت داشتیم دو سه تا تکمه مون وا باشه !! بابا پشم سینه و این صحبتا ! - حاج آقا : خواهر من حق با ایشونه ! - زن: حاج آقا بهش میگم تو خونه زیرشلواری نپوش ! یکی میاد زشته ! حد اقل شلوارک بپوش! - شوهر : حاجی من اصن بدون زیرشلواری خوابم نمی بره ! بابا چاردیواری اختیاری ! راستش اینجا جاش نیست ولی بابای خدا بیامرزم میگفت : - حاج آقا : خدا بیامرزتش ! - شوهر : خدا رفتگان شمارم بیامرزه ! میگفت : سعی کن تو زندگیت دو تا چیز و ترک نکنی !! یکی سیغار ! یکی زیرشلواری ! حاجی جونم برات بگه که گیر داده خفن که سیغار نکش ! رفته برام پیپ خریته ! آخه خداییش این سوسول بازیا به ما میات ؟!! - زن : حاج آقا شما نمیدونین من چقدر سعی کردم حرف زدن اینو درست کنم ! نشد که نشد ! - شوهر : حاجی رفته واسه من معلم خصوصی گرفته ! فارسی را درست صوبت کنیم ! دیگه روم نمیشه جولو بچه محلا سرمو بلند کنم ! حاجی خسته مونده از سر کار میام خونه به جای چایی واسه من کافی شاپ میاره ! درسته آخه ؟! حاجی از وقتی گرفتمش ?? کیلو کم کردم ! از بس که از این غذا تیتیشیا داده به خورده ما!!! لازانتیا و بیف استراگانورف و اسپاقرتی و از این آت آشغالا. حاجی هرکی یه سلیقه ای داره ! خب منم عاشق آب سیرابی با کیک تیتاپم !!! - زن : حاج آقا یه روز نمی شه دعوا راه نندازه ! چند بار گرفتنش با وثیقه آزادش کردیم … - شوهر : آره ! رو زنم تعصب دارم ! کسی نیگا چپ بهش بکنه ! خشتکشو پاپیون میکنم !!! -حاج آقا:خب شما که اینهمه با هم اختلاف فرهنگی و اقتصادی داشتین چرا با هم ازدواج کردین ؟ - زن : عاشقش بودم ! دیوونش بودم ! هنوزم هستم… | |
---|---|