ققنوس

روز نوشتهای حقوقی و فرهنگی

ققنوس

روز نوشتهای حقوقی و فرهنگی

بلوتوث مرگ برای دختر جوان

 
 
دختر جوان در پی ارتباط خیابانی با جوانی که به وی ابراز علاقه می‌کرد، پس از مدتی با مشاهده بلوتوث غیر اخلاقی مربوط به خود دست به خودکشی زد.

بازپرس محمد شهریاری با اشاره به این خبر به خبرنگار «امین جامعه» (ارگان پلیس)گفت:‌ به دنبال تماس مسوولان یکی از بیمارستان‌های تهران مبنی بر اینکه دختر 21 ساله‌یی با استفاده از قرص اقدام به خودکشی کرده و با تلاش پزشکان از مرگ حتمی نجات پیدا کرده است، دستور قضایی لازم در این ارتباط صادر شد.

بازپرس ویژه قتل تهران افزود: پس از بهبودی نسبی این دختر وی با حضور در شعبه 7 بازپرسی دادسرای جنایی درباره انگیزه‌های خود از خودکشی گفت: چندی پیش به صورت اتفاقی با جوانی، که خود را دانشجوی مکانیک معرفی می‌کرد، آشنا شدم و ادامه این آشنایی موجب شد تا به دور از چشم والدینم به این ارتباط ادامه دهم.

دختر جوان در ادامه گفت: این فرد که خود را سعید معرفی می‌کرد به بهانه اینکه قصد دارد با من ازدواج کند و پیش از خواستگاری باید مرا به مادر خود معرفی کند، مرا با این شیوه فریب داد.


دختر جوان ادامه داد:‌ اصرارهای سعید موجب شد تا به او اعتماد کنم و به منزلی که وی ادعا می‌کرد متعلق به مادرش است، بروم.

وقتی قدم در این خانه گذاشتم او به من نوشیدنی تعارف کرد و پس از خوردن آبمیوه پلک‌هایم سنگین شد و زمانی که به خود آمدم، متوجه شدم چندین ساعت بیهوش بودم و از سوی مردی که خود را خواستگار من معرفی می‌کرد، مورد آزار و اذیت قرار گرفته‌ام.

وی افزود: وقتی سعید با اعتراض من روبه‌رو شد، ابتدا سعی می‌کرد مرا آرام کند، اما وقتی اعتراض‌هایم ادامه پیدا کرد، او عنوان کرد از آزار و اذیت خود فیلم تهیه کرده است و در صورتی که به درخواست‌های او توجه نکنم، وی اقدام به تکثیر این فیلم و انتشار آن خواهد کرد.


دختر جوان در ادامه گفت: ‌پس از این ماجرا مدام در کابوس به سر می‌بردم تا اینکه یک روز متوجه شدم او فیلم غیراخلاقی تهیه شده از من را در مترو بلوتوث کرده است. زمانی که این فیلم را مشاهده کردم، احساس کردم دیگر زندگی برایم اهمیت ندارد. به همین دلیل با خوردن مقادیری قرص اقدام به خودکشی کردم و زمانی به خود آمدم که متوجه شدم از سوی بستگانم به بیمارستان منتقل شده و از مرگ حتمی نجات پیدا کرده‌ام. پس از آنکه در بیمارستان به هوش آمدم به پزشکان معالج اعتراض کردم که چرا مرا نجات داده‌اند.

بازپرس دادسرای جنایی افزود:‌ پس از ثبت این اظهارات دستور قضایی صادر شد و ماموران با دستگیری سعید تحقیق از وی را آغاز کرده و در بازرسی از تلفن همراه وی فیلم‌های غیراخلاقی دختر جوان را کشف و ضبط کردند.

شهریاری افزود:‌ با اعتراف متهم به اقدام مجرمانه، دستور قضایی لازم در ارتباط با تحقیقات بیشتر از متهم صادر شده است.

هشدار

بازپرس ویژه قتل تهران با هشدار به جوانان به خصوص خانم‌ها گفت: بی‌توجهی به ارزش‌ها و عرف حاکم بر جامعه درخصوص ارتباط پنهانی از مولفه‌هایی هستند که مشکلات عدیده‌یی را برای خانم‌های جوان و خانواده‌های آنان ایجاد می‌کند. دوستی‌های خیابانی به دور از چشم والدین و عدم ارتباط صحیح میان والدین و جوانان از جمله عواملی هستند که بسترساز جرایم این چنینی هستند. فراموش نکنید اعتماد بی‌جا به افرادی که در کوچه و خیابان خود را با القاب مورد توجه جامعه معرفی و ادعای خواستگاری دارند، خود نخستین اشتباه برای فرو غلتیدن در دام افراد شیاد است. پس هوشیار باشید.
 

اعمال حقوقی مجنون ادواری

 

 کامران اکرمی افشار

گفتار اول: تعریف لغوی و اصطلاحی مجنون ادواری

در لغت انگلیسی با نام / Exorcison و یا / Amnesia , Iusanit به کار می رود . در لغت فارسی به معنی دیوانگی است و در اصطلاح وضعیت شخصی است که در هنگام انجام اعمال حقوقی بدان ابتلا دارد از نظر حقوق جزا جنون به هر درجه باشد رافع مسئولیت کیفری می باشد و از نظر حقوقی اثر جنون در عقد ابطال آن عقد به طور کلی می باشد . به جنون ادواری جنون اطباقی نیز گفته می شود . و اما جنون دائمی وضعیت یا بیماری ای است که شخص دائماً بدان دچار بوده و قوای دماغی و مشاعر وی دائماً مختل می باشد . در جنون ادواری در این حالت ( پسیکوزهای حاد ) بیماری، سریع و بدون مقدمه شروع شده و در مدت چند ساعت و یا چند روز تغییرات کلی در حالت و یا رفتار و یا اخلاق بیمار ایجاد می کند این نوع جنون ناشی از اختلالات هیجانی و عاطفی است و بر 3 نوع می باشد.
1- Mani
2- Melankoly
3- Manyak
و دیرسیو


1- اعمال حقوقی مجنون دائمی و ادواری در قانون مدنی

با نگرش به ماده 1207 قانون مدنی چنین استنباط می شود که جنون از موارد حجر و از تصرف در اموال و حقوق مالی خود به طور کلی ممنوع می باشد در تفسیر چنین ماده ای می توان گفت این ماده علی القاعده جنون را به طور کلی بیان نموده و قرینه ای هم در این رابطه در مورد جنون به طور کلی ابراز نموده است پس با توجه به اصل صحت جنون به هر نوع و درجه ای که می خواهد باشد موجبات حجر را با توجه به ماده 1211 فراهم آورده است ولی ماده 1213 بدین صورت ذکر گردیده مجنون دائمی مطلقاً و مجنون ادواری در حال جنون نمی تواند هیچ تصرفی در اموال و حقوق مالی خود بنماید ولو با اجازه ولی یا قیم خود لکن اعمال حقوقی که مجنون ادواری در حال افاقه می نماید نافذ می باشد مشروط به اینکه افاقه ولی مسلم باشد و در صورت اختلاف اثبات افاقه با مدعی وقوع معامله در آن حال است بویژه به صورتی که حکم حصر صادر شده است.

2- اهلیت

ماده 210 قانون مدنی لزوم داشتن اهلیت را در قانون تجویز کرده و چنین ابراز شده که متعاملین برای معامله باید اهلیت داشته باشند عدم اهلیت برای معامله کردن ممکن است عام باشد، مانند عدم اهلیت دیوانه یا کودک و یا به صورت خاص باشد مانند عدم اهلیت معامله قیم با صغیر وی ماده 210 ناظر بر عدم اهلیت عام است . ماده 211 چنین بیان می کند که برای اینکه متعاملین اهل مصوب شوند باید بالغ و عاقل و رشید باشند پس در این مورد متعاملین باید اهل مصوب شوند یکی از شرایط مندرج در آن برای اهل مصوب شدن داشتن عقل است . جنون زوال عقلی یا به صورت ادواری پس مجنون ادواری در حالت جنون در اعمال حقوقی اهل مصوب نمی گردد.

اثبات جنون در مقام اثبات دعوی ( جنون دائمی و ادواری )

پس آنچه که گفته شد جنون عارضه دماغی است که مانع از درک اعمال شخصی می گردد. از نظر حقوقی هیچ امتیازی بین درجه های جنون نیست و ماده 1211 « جنون » به هر درجه ای که باشد موجب حجر است.
معامله مجنون ادواری در دوره صحت و افاقه در صورتی که افاقه وی از طرف مدعی ثابت شود صحیح است و در ماده 1213 قانونگذار بار اثبات دعوی را بر دوش کسی گذارده است که افاقه مجنون را در آن حال ادعا می کند.

گفتار دوم: جنون ادواری و اثرات آن در حقوق مالی

از نظر حقوقی به چیزی مال می گویند که دارای 2 شرط اساسی باشد
1- مفید باشد و نیازی را برآورد خواه آن نیاز مادی باشد یا معنوی.
2- قابل اختصاص یافتن به شخص یا ملت معین باشد.
در مورد ، مورد اول اعمال مجنون ادواری در حالت جنون نمی تواند جنبه عقلائی داشته باشد پس شخص در حالت جنون نمی تواند نیاز مادی یا معنوی خودش را به صورت عقلی از آن مال اعمال کند مل زمانی می تواند نیازی را به صورت کامل برطرف سازد که تفکر شخصی ناشی از قدرت سلامت بهتر تفکر کردن باشد در اینجا سوال این است که آیا شخص مجنون در حالت جنون که به صورت دوره ای می باشد در حالیکه عقل وی در آن حالت دچار اختلال است آیا می تواند در مورد مال به طور کلی درست تصمیم گیری کند یا خیر؟
در اینجا جواب به این صورت داده می شود جنون به هر درجه ای که باشد حصر را برای آن طرف به ارمغان می آورد و موجب زوال قدرت تعقل عقلائی به جهت سیطره حالت در آن مال می گردد پس حقوق مالی را می توان چنین تعریف نمود که حقوق مالی است که به اشخاص امکان انتفاع از اشیاء مادی را می دهد مانند حق مالکیت و طلب از دیگران . بزودی خواهیم دید که تنها به این معنی است که حقوق به اشیاء می پردازد.
اعمال مجنون ادواری در مال آینده

در مورد مالی که به حکم عادت در آینده ایجاد می گردد و زمینه این وجود در دید عرف ارزش دارد باید آن را مال و یا در حکم مال دانست به همین جهت فروش میوه آینده درخت و اجاره خانه درست است و آن را باید به واگذاری استعداد عین در ایجاد مال تعبیر کرد و تلف اینگونه اموال نیز موجب ضمان و مسوولیت است ولی آیا شخص مجنون در حالت جنون می تواند چنین قراردادی را امضاء کند در حقیقت این نوع اعمال حقوقی مجنون ادواری را می توان بر پایه نفوذ گذاشت چون مال معلق است و منافع مال هنوز با عین نظر نگردیده است پس افاقه در زمان اجازه انتفاع در آینده شرط صحت و نفوذ معامله و عقد می گردد و برای طرف دیگر ایجاد حق اختیار فسخ یا اقاله را دارد.

اعمال حقوقی مجنون ادواری در حق مالی و غیر مالی

حق را به مالی و غیر مالی تقسیم بندی کرده اند:
حق غیر مالی امتیازی است که هدف آن رفع نیازهای عاطفی و اخلاقی انسان است موضوع این حق روابط غیر مالی اشخاص است و ارزش داد و ستد را ندارد و قابل ارزیابی به پول و مبادله آن نیست مانند حق زوجیت، حق ابوت و نبوت، حق ولایت یا حقی که پدید آورنده اثر ادبی و یا هنری در انتشار آن دارد.
وی غالب این حقوق آثار مالی دارد چنانکه حق وراثت سبب می شود که شخص دارائی خود را تملک کند اما در این مورد به تفصیل در فصول آینده بطور اجمالی توضیح داده خواهد شد . شخص مجنون ادواری در حالتی که جنون بر وی سیطره دارد نمی تواند از حق وراثت خود منقطع شود قبض به معنای انتفاع نمی باشد پس مجنون ادواری حق برخورداری دارد ولی در حالت مجنون نمی تواند حق خود را به وسیله فروش انتقال دهد چون هدف از ایجاد حق مالی تنظیم روابطی است که به لحاظ استفاده ازاشیا بین اشخاص وجود دارد پس مجنون ادواری در آن حالت نمی تواند روابط حق مالی را به نحو احسنت تنظیم نماید آنچه مطرح است دوره حالت باید در زمان عقد و یا وقوع عقد سلامت روان تفکر باشد به همین جهت هنگامی که نویسنده ای حق انتشار آثار خود را به دیگری واگذار می کند می گویند جنبه مالی حق تالیف را انتقال داده است که این مورد باید در زمان افاقه مشخص محجور ( مجنون ادواری ) دارای این حق است و حق اخلاقی او در رابطه با دفاع از انتقادهای نابجای دیگران و جلوگیری از تقلید و تعریف آن باقی و محفوظ مانده است در این حال جنبه مالی و اخلاقی این تالیف با هم ارتباط نزدیک دارد.


مجنون ادواری و حق آن در اموال و حقوق مالی

حقوق تنها به روابط اجتماعی اشخاص می پردازد و مجنون ادواری هم جزو اشخاص یک جامعه مصوب است مال نیز به اعتبار اثری که در این رابطه دارد موضوع حکم قرار می گیرد و حقوق در این رابطه ها اثر می کند ولی توان تغییر جهان خارج را ندارد به عبارت دیگر حقوق جهان اعتبار و قرارداد است یعنی رابطه اعتباری که شخص را به مال مربوط می کند و مفهوم جدا از آن ندارد . عقل، اراده و چگونگی تفکر ( رشد ) و تفکر عقلائی است زیرا اشیاء مادی به این اعتبار که ملک اشخاص قرار می گیرد مال مصوب می شود اگر می گوییم فلان شی مال ما است در حقیقت تعبیر این است که بر آن حق مالکیت داریم و یا وقتی در زمان عرضی گفته می شود فلانی خانه خود را به دیگری فروخت کنایع از این است که او حق مالکیتی که در خانه داشت در برابر مبلغی منتقل کرده پس جنون حق مالیکت را از این جهت که شامل تمام منافع اقتصادی شی می شود، چنان با موضوع خود به هم آمیخته که در نظر نخست مورد توجه قرار نمی گیرد ولی با اندکی تامل بخوبی پیداست که آنچه مورد تملک قرار می گیرد و به اشخاص اختصاص می یابد وی از نظر حقوقی در آن تصرف می شود رابطه اعتباری است که انسان با اشیا دارد . جنون یک رابطه منقطع در اعتبار حق استفاده می باشد و به خاطر همین رابطه است که به آن مال گفته می شود ولی جدایی حق و شی و موضوع آن ممکن است به جهت حالت فرد مجنون در آن برهه مورد سوال قرار گیرد چون در آن حالت عقل حالت مطلوب خود را طی نمی کند و آثار و تبلیغات آن با اتبع غیر مطلوب خواهد شد و حقوق سعی در اعتبار به جهت افاقه و برگشت فرد به حالت عادی در زمان وقوع عقد را شرط اعتبار می داند .












گفتار سوم: اهلیت و اختیار مجموران ( مجنونان ادواری ) و اختیار تصرف
اجرای قواعد عمومی بیع

با اینکه بیع از حیث لزوم اهلیت طرفین تابع قواعد عمومی قراردادها است ماده 345 قانون مدنی تنها به این قواعد اکتفا نکرده و مقرر داشته است که « هر یک از بایع و مشتری باید ، علاوه بر اهلیت قانونی برای معامله اهلیت برای تصرف در مبیع و یا ثمن را نیز داشته باشند پس در عقد بیع دو شرط در خریدار باید وجود داشته باشد
1- اهلیت به معنی خاص: که در ماده 345 که به اهلیت قانونی برای معامله بعید شده است.
2- اهلیت برای تصرف در مبیع و یا ثمن که باید آن را اختیار تصرف نامید.

گفتار نخست: اهلیت

ماده 1207 قانون مدنی محجوران را شمرده و اختصاص به صغار و اشخاص غیر رشید و مجانین داده است مجانین به صورت عام و خاص نیز تفکیک گردیده و در آن مجانین ادواری در بیع نیز حالت کلی برای آن بیان گشته بدین ترتیب که مجنون ادواری در زمان بروز حالت اهلیت برای معامله را ندارد و بیع شامل آن است بنابراین کسی که کودک، سفیه و دیوانه نباشد اهلیت تصرف در اموال خود را اصولاً دارد. در عرف حقوقی ما در واژه حجر برای کسانی به کار می رود که به دلیل نقص عقل یا تجربه از تصرف مالی ممنوع شده اند و به اشخاصی که به دلیل تعهدات خود از تصرف در دارائی خویش یا مال معینی از آن ممنوع شده اند « محجور » نمی گویند زیرا اینان اراده سالم دارند، ورشکسته تنها در مال خود نمی تواند تصرف کند زیرا امکان دارد به زیان طلبکاران یا پاره ای از آنها تمام شود ولی می تواند به وکالت یا قیمومت و ولایت در مال دیگران تصرف کند، پس باید پذیرفت که ماده 345 قانون مدنی از اصطلاح متعارف دور افتاده است و شایسته بود چنین تنظیم شود . هر یک از بایع و مشتری باید علاوه بر اهلیت قانونی برای معامله اختیار تصرف در مبیع یا ثمن را نیز داشته باشد.
و مست و بیهوش و خواب و مجنونان ادواری نیز در حکم محجوران قرار می گیرند البته مجنون ادواری در مورد حمله آن حالت به شخص دارای چنین حالت کوتاه مدت یا بلند مدت می باشد پس این مورد اگر در شخص محجور مجنون فرا گیرد معامله با آن باطل گردد ( ماده 195 قانون مدنی )



عدم اهلیت خاص:

گذشته از موارد عدم اهلیت ( مانند کودکی و جنون ) گاه قانونگذار به دلایلی خرید و فروش بین اشخاص معین را منع می کند مانند معامله قیم با مولی علیه خویش ( ماده 1240 قانون مدنی) و شرکت نخست وزیر و وزیران و نمایندگان مجلسین و سایر کارکنان دولت و شهرداری و اقوام نزدیک آنها در معاملات دولتی ( قانون منع مداخله مصوب دیماه 1337 ) و انتقال گرفتن حق مورد دعوی از طرف وکیل به خود ( ماده 39 قانون وکالت ) پاره ای از نویسندگان اینگونه محدودیت ها را از موارد عدم اهلیت ندانسته اند و دلیلشان این است که این اشخاص می توانند همین قراردادها را با دیگران ببندند و برعکس جمعی دیگر اینگونه محدودیت های خاص را نیز « عدم اهلیت » نامیده اند و بر همین مبنا حجر را به عام و خاص تقسیم بندی نموده اند این بحث از لحاظ حقوق مدنی بیشتر جنبه نظری دارد ولی در حقوق بین الملل خصوصی هنگام تمییز قانون حاکم بر اهلیت اشخاص اهمیت پیدا می کند.
ماده 1595 قانون مدنی فرانسه خرید و فروش بین زن و شوهر را ممنوع کرده است ولی این منع در حقوق ما وجود ندارد.


گفتار دوم- اختیار تصرف ( مجنون ادواری )
معنی این اختیار

منظور ماده 345 از اهلیت تصرف این است که خریدار و فروشنده اختیار تصرف در موضوع مورد تعهد خود را داشته باشند برای مثال اگر مالی در اثر قرارداد دادگاه تامین یا در مقام اجرای حکم توقیف شود مالک حق تصرف در آن را ندارد همچنین است پس از صدور حکم توقف ورشکسته نمی تواند اموال خود را بفروشد اداره اموال او با طلبکاران است و در مورد جنون ادواری این سوال پیش می آید که آیا مجانین ادواری را می توان محجور نامید؟ و بین اختیار تصرف در مال و اهلیت تصرف تفاوتی وجود ندارد.
در جواب می توان گفت اختیار تصرف در مواردی که شخص به نمایندگی از دیگری خرید و فروش می کند مطرح است و مجانین ادواری را می تواند بر پایه اصل صحت خرید افراد عادی حساب کرد و قانون وضعیت خاصی را برای نصب امین برای وی تجویز ننموده است بلکه اصل را برای پایه گذار حالت وی از جنون دانسته و محدود به زمان افاقه قرار داده است برخلاف جنون دائمی که شخص امین به مانند وکیل در حدود و اختیاراتی که موکل به وی داده است گام برمی دارد چرا که صلاحیت خود را از موکل می گیرد و همچنین در مورد مجانین اطباقی باید همچنان به مصلحت او بیندیشد و تکامل عقلی وی جانشینی برای جنون اطباقی به شمار می رود و غبطه او را از هر حیث در نظر داشته باشد زیرا نماینده امین مالک است و از امین انتظار رقابت و خیانت نمی رود ( ماده 677 قانون مدنی) تجاوز از حدود اختیار و مرز مصلحت موکل نه تنها سبب ضمان است، تصرف وکیل را در حکم کار فضولی می کند و نفوذ آن را از بین می برد ( مواد 1073 و 1074 قانون مدنی ) برای احتراز از رویاروئی منافع مجنون ادواری و وکیل وی گفته می شود و وکیل نمی تواند با استفاده از نمایندگی با خود معامله کند و به عنوان مثال مالی را که مامور فروش آن است به خود بفروشد تنها تفصیل این مطالب را نماید را باید در بخش وکالت کرد.









گفتار چهارم : اعمال حقوقی مجنون ادواری در قرض
تعریف قرض

بر طبق ماده 648 قانون مدنی ، قرض عقدی است که به موجب آن احد طرفین مقدار معینی از مال خود به دیگری تملیک می کند که طرف مزبور مثل آن را از حیث مقدار و جنس و وصف نماید و در صورت تعذر مثل قیم یوم الرد را بدهد قرض نیز وسیله ای برای تعامل اجتماعی است زیرا موجب می شود کسی که نیاز مالی دارد آن را از دیگران بگیرد مجنون ادواری به علت حجر عام در زمان گرفتاری در حالت اصولاً بر طبق مواد قانونی اهلیت قبض را ندارد ولی اهلیت مالکیت آن را در مدت زمان مشخص دارد و حال آنکه این مالکیت در زمان بروز حالت به نمایندگی واگذار می گردد و تا حالت افاقه وی باقی می ماند، صاحب مال می داند به مثل آنچه که وام داده می رسد و نیازمند نیز رفع حاجت می کند بی آنکه در گروه ترحم و لطف دیگری باشد و منتی بر دوش می کشد به همین دلیل است که در اسلام قرض دادن را جزو عبادات و حتی برتر از صدقه شمرده اند و با حرام کردن ربا آن را از آلایش های مادی و سودجوئی دور ساخته اند.
در نتیجه همین مبنای اجتماعی ممکن است عقد قرض چنین تحلیل شود که مالک بدین وسیله به وام گیرنده اذن می دهد که مال او را به مصرف برساند منتها بدین شرط که مال مصرف شده را به او پس بدهد پس در اینجا شاید این سوال مطرح گردد کسی که به عنوان امین نمایندگی قبض وام را دارد آیادر مقابل رد آن نیز ضمان دارد یا خیر؟
در جواب می توان گفت چون امین مجنون ادواری این وام را گرفته است اگر بعد از رفع حالت مجنون ادواری مال را به وی رد کند مثل همان است که خود و مجنون ادواری آن را گرفته است ولی اگر در مدتی مال در ید او امانت است وی رد نکند ید او از ید امانی به ید ضمانی تبدیل شده از روز انکار غاصب آن مال مصوب خواهد گردید.

اهلیت مجنون ادواری در عقد قرض

در اثر عقد قرض وام دهنده مالی را به وام گیرنده تملیک می کند و او نیز در برابر ملتزم می شود آنچه را که گرفته است پس دهد بنابراین هر دو طرف باید اهلیت معامله و داد و ستد را داشته باشد و از این حیث مشمول قواعد عمومی معاملات می باشند بنابراین چون وام دادن بی مورد اموال محجور را بیهوده و در معرض خطر قرار می دهد وام گرفتن نابجا او را به نیتی می کشاند و قانون مدنی برای قیم و حتی ولی قهری محدودیت هایی را مقرر داشته است.
باید افزود بطلان قرض به دلیل حجر یکی از دو طرف یا نداشتن اختیار سرپرست آنها وام دهنده را از مطالبه محروم نمی کند منتها چون عقد فاسد اثری در تملک ندارد ماده ( 365 قانون مدنی ) او می تواند و باید عین آنچه را که به وام داده بازستاند و در صورتی که تلف شده باشد مثل و یا قیمت آن را بر عهده وام گیرنده باشد حال آنکه وی دارای جنون ادواری باشد.












گفتار پنجم:
نکاح مجنون

حجر دیوانه به خاطر حمایت از او نیست دیوانه در حالت جنون اراده ندارد و به همین دلیل است که هیچ یک از اعمال ارادی را نیز نمی تواند انجام دهد ومعاملاتش باطل است.
نکاح عقدی است که در اثر تراضی زن و شوهر واقع می شود هرگاه هر یک از آن دو جنون ادواری داشته باشد نکاح در این دوره باطل است و هرگاه جنون به صورت دائم نیز باشد نکاح باطل می شود و تنفیذ ولی و قیم او نیز هیچ اثری در نفوذ عقد ندارد، منتها هرگاه جنون متصل به صفر باشد ولایت بر دیوانه بالغ باقی می ماند و ولی قهری می تواند در صورتیکه به مصلحت مجنون و برای او ضروری باشد به ولایت برای او ازدواج کند.
جنون گوینده ایجاب هرگاه پیش از قبول عارض شود اثر ایجاب را از بین می برد و قبول آن باعث وقوع نکاح نمی شود همچنین هرگاه ازدواج مجنون از نظر سلامت وی ضروری باشد قیم می تواند با اجازه دادستان به نیابت از جانب او معرف عقد قرار گیرد چنانچه ماده 88 قانون امور حبسی در این باب بیان می دارد که « در صورتیکه پزشک ازدواج مجنون را لازم بداند قیم با اجازه دادستان می تواند برای مجنون ازدواج نماید... »
به همین قیاس نیز می توان گفت، وصی منصوب از طرف ولی قهری نیز می تواند در صورت ضرورت برای دیوانه نکاح کند و برای اقدام به اجازه دادستان نیازی ندارد در این مورد ابن قدامه المغنی در جلد 7 کتاب خود در صفحه 81 با فقه امامیه مخالفت دارد و شیخ یوسف بحرانی در کتاب حدائق الناظره ج 23 ص 177 او عارضه جنون را بعد از ایجاب مانع انعقاد عقد می داند و محقق در شرایع می نویسد « للوصی ان یزوج من بلغ فاسد العقد و العقل اذا کان به ضروره الی النکاح .









گفتار ششم:
جنون ادواری زن و مرد در فسخ نکاح

جنون از عیوبی است که اگر در هر یک از زن و شوهر باشد برای همسر او حق فسخ می آورد و به موجب ماده 1121 « جنون هر یک از زوجین شرط استقرار اعم از اینکه مستمر با ادواری باشد برای طرف مقابل موجب حق فسخ است.
مرز بین جنون و عقل را نمی توان به آسانی معین کرد علم پزشکی باید به یاری عرف دیوانه را از عاقل بازشناسد حقوق از علوم اجتماعی است و هیچیک از معیارهای آن از داوریهای اجتماع و منطق عرف دور نمی ماند درست است که جنون بیماری است که درمان تشخیص آن با پزشک است ولی جنون آثار حقوقی دارد که در منطق عرف نیز دیوانگی باشد.
مبنای حق فسخ همسر دیوانه نیز جلوگیری از ضرر اوست زیرا زندگی کردن با دیوانه از طاقت بسیاری از مردم خارج است . از این اصل دو نتیجه مهم گرفته می شود:
1- اگر جنون عارضه ای زودگذر باشد و در بیماری باقی نماند حق فسخ برای همسر او ایجاد نمی کند زیرا ضرر ناشی از آن بدیده عرف تحمل پذیر است و پیوند زناشوئی این ارزش را دارد که برای نگهداری آن چنین ناملایماتی پذیرفته گردد. بهمین جهت ماده 1112 شرط ایجاد حق فسخ را « استقرار جنون » قرار داده است ولی، جنون که در شخص مستقر است، به هر درجه که باشد، موجب حق فسخ است هرچند که بیمار همیشه به یک حال باقی نماند و گاه نیز بهبودی در وی حاصل گردد و دوباره دیوانه شود ( این قسم از جنون را ادواری می نامند) و یا دیوانه ای بی آزار و خاموش باشد.
2- این علت در اصطلاح ماده 1130 از بین رفته است زیرا بموجب این ماده : « .... در صورتی که برای محکمه ثابت شود که دوام زوجیت موجب عسر و حرج است » زن می تواند درخواست طلاق کند و زندگی با دیوانه از بارزترین مصداق های این حکم است و به حکم عادت تحمل ناپذیر پس اگر زن حق فسخ نکاح را به دلیل عارضه جنون شوهر نداشته باشد می تواند به وسیله درخواست طلاق از خود رفع ضرر نماید.








گفتار هفتم:
مجنون ادواری در طلاق

مجنون ادواری نمی تواند رهایی زن را اراده کند و به همین خاطر نیز طلاق وی درست نیست ولی، چون حالت جنون مدتها ممکن است ادامه پیدا کند و بقای زناشویی به زیان او باشد، به نماینده قانونی او اجازه داده شده است که زن مجنون را طلاق دهد.
در صورتیکه سرپرست مجنون ولی قهری یا وصی باشد؛ رجوع به دادگاه و درخواست اذن نیازی به تصویب دادستان ندارد. ماده 1137 قانون مدنی در این باره مقرر می دارد « وی مجنون دائمی می تواند در صورت مصلحت مولی علیه زن او را طلاق دهد، اما اگر جنون شوهر پس از بلوغ عارض شود و قیم عهده دار امور او باشد، پیشنهاد طلاق با دادستان است چنانچه ماده 88 قانون امور حبسی مقرر می دارد «..... هرگاه طلاق زوجه مجنون لازم باشد بنا به پیشنهاد دادستان و تصویب دادگاه ، قیم طلاق می دهد »
چنانچه ملاحظه می شود، قانون مدنی طلاق زوجه دیوانه را در صورتی مجاز شمرده است که جنون وی دائمی باشد ولی در قانون امور حبسی این قید وجود ندارد پس این بحث به میان می آید که آیا باید گفت که قانون امور حبسی قید قانون مدنی را از بین برده و حکم ماده 1137 را در این زمینه فسخ ضمنی کرده است یا در مقام جمع این دو حکم می توان قانون مدنی را ناظر به اختیار وی و قانون امور حسبی را ویژه قیم دانست؟
در پاسخ باید گفت که طلاق از اموری است که اصولاً زن و شوهر باید درباره آن تصمیم بگیرند. استثنای مربوط به طلاق زوجه مجنون بخاطر این است که امکان دارد عارضه جنون بزودی رفع نشود و مصلحت وی اقتضاء کند که از همسرش جدا شود. این دلیل در صورتی مورد پیدا می کند که جنون شوهر دائمی باشد. وگرنه در حالت افاقه شوهر می تواند در باب بقاء و انحلال زناشوئی تصمیم بگیرد.
پس، دخالت دادستان و قیم در کار دیوانه ادواری برخلاف آزادی اوست و مورد ندارد باید ماده 88 قانون امور حبسی را حمل بر موردی کرد که جنون شوهر دائمی باشد.

اهلیت مجنون در امر وکالت

عمل حقوقی که به نام و حساب موکل انجام می شود هرچند بوسیله وکیل و اراده او است در واقع موکل نیز با واسطه آن را واقع می سازد و نیابت به همین منظور داده می شود و وکیل نیز وسیله این اقدام قرار می گیرد و سود و زیان آن عاید موکل خواهد شد . بنابراین اهلیت موکل برای اعطای نمایندگی با اهلیت برای انجام کار موضوع وکالت ارتباط نزدیک و نمی توان این دو صلاحیت را از هم جدا کرد.
نویسندگان قانون مدنی نیز، با توجه به همین حقیقت، اهلیت موکل را با صلاحیت انجام کاری را که به وکیل واگذار می شود پیوند زده اند به گونه ای که معیار اهلیت موکل در این قانون، اهلیت انجام عمل حقوقی مورد وکالت می باشد.
چنانچه در ماده 662 آمده است ، وکالت در امری داده می شود که خود موکل بتواند آن را انجام دهد بدین ترتیب سفیه می تواند برای انجام امور غیرمالی مانند طلاق به دیگری وکالت دهد و صغیر ممیز برای قبول هبه و صلح بدون عوض کسی را وکیل خود سازد ولی مجنون یا صغیر غیرممیز چون اهلیت انجام هیچ عمل غیرارادی را ندارد هیچگاه نمی تواند طرف عقد وکالت قرار گیرد.
اهلیت موکل زمانی که نیابت داده می شود ضرورت دارد ولی پس از آن تاریخ نیز هرگاه عارضه ای اهلیت لازم برای انجام عمل حقوقی مورد وکالت را از موکل سلب کند عقد را منحل می سازد برای مثال بیماری جنون اهلیت موکل را در تمامی موارد از بین می برد و سفاهت در امور مالی باعث انحلال وکالت می شود. ورشکستگی موکل نیز؛ مانند حجر او صلاحیت وکیل را در انجام تصرفاتی که به زیان طلبکاران است و دارائی او را تغییر می دهد و از بین می برد.
ماده 681 قانون مدنی در همین زمینه مقرر می دارد « محجوریت موکل موجب بطلان وکالت می شود مگر در اموری که حجر مانع از توکیل در آنها نمی باشد.
آنچه که گفته شده است ناظر به موردی است که در وکالت شرط عوض به عنوان دستمزد یا تعهد دیگر نشده باشد در حالیکه وکالت حاوی تعهد اضافی برای موکل است متعهد باید اهلیت لازم را برای به عهده گرفتن آن داشته باشد منتها باید توجه داشت که بطلان شرط ( تعهد فرعی و اضافی ) مانع از نفوذ وکالت و مجنون برای همسر خود یا قبول صلح بدون عوض به دیگری وکالت دهد و ضمن عقد تعهد کند که مبلغ معینی دستمزد به وکیل دهد یا مالی را به او منتقل سازد و عدم نفوذ شرط باعث بی اعتباری وکالت نمی شود.


اهلیت وکیل در امور راجع به مجنون

چنانچه گفته شد موضوع وکالت انجام عمل حقوقی است و به همین جهت وکیل نیز باید برای آن کار اهلیت داشته باشد. در ناتوانی مجنون و کودکی که قوه تمییز نیافته است تردیدی وجود ندارد زیرا اینان معنای عمل ارادی را نمی فهمند و از نظر روانی قادر به امور مورد وکالت نیستند ولی در مورد صغیر ممیز و دیوانه ممکن است گفته شود که چون مبنای مبنای حجر این گروه در جهت حمایت از آنان است و از بیم زیانکاری در تصرف در اموال خود محروم شده اند پس اهلیت تصرف در مال دیگران را به وکالت دارند.
این نظر در حقوق فرانسه پذیرفته شده است بدین معنی که هرچند مجنون ادواری و مجنون دائمی اهلیت در برابر تعهد در برابر موکل را ندارد و عملی که به نام و حساب موکل انجام می دهند درباره وی نافذ است زیرا اثر این عمل تنها در اموال موکل ظاهر می شود و محجور نمی تواند بطلان آن را از دادگاه بخواهد در نتیجه وکیل محجور در برابر موکل مسوولیت قراردادی پیدا نمی کند ولی در برابر اشخاص ثالث در حکم وکیل است.
در فقه امامیه مجنون حق وکالت کردن ندارد ولی مشهور فقها وکالت مجنون را نپذیرفته است در توجیه این نظر گفته شده است که مجنون نیز مانند مفلس ممنوع از تصرف در اموال خویش است ولی می تواند به وکالت در اموال دیگران تصرف کند پذیرفتن وکالت مجنون ادواری با اشکال روبرو است که در عقد وکالت در برابر موکل متعهد به انجام عمل حقوقی شود و خسارت ناشی از تقصیر خود را در این باره بپردازد پس چگونه می توان آنها را در اموری که اهلیت ندارند برای تعهد در برابر موکل صالح شناخت که آیا عقد وکالت می تواند به اعتبار رابطه بین وکیل و موکل غیر نافذ و به اعتبار رابطه موکل با اشخاص دیگری که با وکیل معامله می کنند نافذ باشد؟
به اعتقاد ما عقد یا باطل است یا درست. اگر درست باشد باید آثار آن را در هر رابطه ای درست شناخت و هرگاه نادرست تلقی شود در نفوذ معاملات وکیل نسبت به موکل نیز اثری ندارد. مفهوم « بطلان نسبی » با معنایی که بطلان و عدم نفوذ در حقوق ما پیدا کرده است معقول به نظر نمی رسد. زیرا ممکن است حق اثبات بطلان عقدی را به اشخاص معین اختصاص داد ولی نمی توان ادعا کرد که عقد در رابطه معین باطل و در رابطه دیگر نافذ است.
بدین ترتیب حمایت از مجنون ادواری ایجاب می کند که از وکالت در اموری که صلاحیت ندارند ممنوع شوند و خود را در معرض چنین مخاطره ای قرار ندهند.
بدین ترتیب حمایت از مجنون ادواری ایجاب می کند که از وکالت در اموری که صلاحیت ندارند ممنوع شوند و خود را در معرض چنین مخاطره ای قرار ندهند.
وانگهی، مضمون اعتقاد کسانی که وکالت مجنون ادواری را می پذیرند در این عبارت خلاصه می شود که « دیوانه نه اهلیت تراضی دارد و از اهلیت التزام نیز بی بهره است» در حقوق جزا بری از هرگونه مجازات شخصی می باشد چون التزام را برای دیگری به وجود می آورد و خود نمی تواند تراضی کند و نمی تواند برای انجام معامله ای که اهلیت ندارد وکیل دیگران شود.
این تحلیل از دور نیز قابل انتقاد است زیرا هر تراضی ناچاراً موضوعی دارد که وابسته بدان و تجزیه ناپذیر است تراضی مجرد از موضوع خود نمی تواند مفهومی داشته باشد پس کسی که اهلیت تراضی در عقد را دارد که اهلیت انجام موضوع آن را نیز داشته باشد.
در فرضی که اراده وکیل در انعقاد قرارداد نقشی ندارد و او تنها مامور ابلاغ اراده موکل یا امضاء سند و مانند اینها است چون عقد در واقع به نمایندگی واقع نمی گردد و تراضی نیز با موکل است و دخالت محجور می تواند وجهی داشته باشد ولی در موارد متعارف اجرای نمایندگی که عقد محصول اراده وکیل است بایستی اهلیت انعقاد آن را داشته باشد.
قانون مدنی نیز در ماده 662 همین مورد را پذیرفته است که چنین بیان می دارد وکالت در امری باید داده شود که موکل قدرت داشته باشد آن را بجای آورد وکیل هم باید کسی باشد که برای انجام آن امر اهلیت قانونی داشته باشد بنابراین چون مجنون در امور مالی اهلیت تصرف ندارد وکالت انجام معامله را نیز نمی تواند بپذیرد و حتی در امور غیرمالی و قبول تملکات مجانی اهلیت دارد همچنین است در مورد صغیر ممیز که برای قبول همه و صلح بدون عوض و مانند اینها صلاحیت انجام معامله و قبول وکالت را دارد بخش اخیر ماده 682 قانون مدنی نیز دلیل دیگری بر این است که نویسندگان آن اهلیت موکل و وکیل را تابع یک قرار داده اند و نخواسته اند وکالت محجور را خارج از حدود صلاحیت وی قرار دهند.


اثر آگاهی از جنون در مورد عقد وکالت

نخستین پرسش این است که آیا پیش از رسیدن خبر موت یا جنون موکل به وکیل باید اعمال او را نافذ شناخت یا وکالت با این حوادث منحل می شود و علم و جهل وکیل در انحلال و نفوذ اعمال او اثر ندارد؟
در این باره قانون مدنی حکمی ندارد و ظاهر از سکوت نویسندگان قانون این است که نخواسته اند به مانند عزل و انفساخ وکالت در اثر موت یا جنون را منوط به علم وکیل سازند. بویژه که نظر قاطع فقیهان امامیه نیز این است که نفوذ اعمال وکیل پیش از آگاهی از عزل موکل حکم استثنائی است که نمی توان به قیاس در مورد فوت یا جنون موکل اجرا کرد در تایید این نظر نسبت به موت می توان گفت در مورد عزل موکل وظیفه دارد که نهی از اجرای وکالت را به اطلاع مامور آن ( وکیل ) برساند و اگر در اجرای این وظیفه کاهلی کند باید نتایج آن را نیز متحمل گردد ولی در مورد موت این نتیجه را نمی توان به وراث ( مالکان جدید اموال ) تحمیل کرد و اعمال وکیل منعزل را درباره آنان نافذ شناخت.
با وجود این اگر پذیرفته شود که مبنای نافذ شناختن اعمال وکیل معزول جلوگیری از ضرر نامشروعی است که به وکیل و طرف قرارداد می رسد باید انصاف داد که این مبنا در مورد ناآگاه ماندن از فوت و جنون موکل نیز وجود دارد انتقال اموال موکل به ورثه نیز مانع از اجرای قاعده لاضرر نیست زیرا هدف آن جلوگیری از ضرر نامتعارف وکیل و اشخاص ثالث است، نه کیفر دادن موکل بی مبالات. پس برای حفظ نظم در معاملات و حمایت از اعتماد مشروع بیگناهانی که با وکیل هدف معامله می شوند، باید قراردادهایی را که وکیل پیش از علم به موت یا جنون موکل بسته است نافذ شناخت.
این نتیجه در مورد جنون به آسانی قابل پذیرفتن است زیرا ولی یا قیم موکل به عنوان مدیر و نماینده پایبند به پیمانهای او است در مورد فوت موکل نیز نباید از این هراسید که ورثه به قراردادی ملتزم شوند که نایب موروث آن را امضا کرده است چرا که اینان نیز جانشین موکلند و ترکه را با همه عوارض آن به ارث می برند.
ممکن است ادعا شود که جنون ناشی از سفاهت وکالت را منحل نمی کند و مفاد ماده 682 دلالت بر این انحلال را ندارد تا بتوان در انعقاد وکالت نیز برای لزوم رشد وکیل سود ببرد ولی، با اندک توجهی به مفاد مواد 672 و 682 و جمع آنها می توان بطلان این ادعا را دریافت بدین توضیح که در ماده 678 اثر جنون در انحلال وکالت بیان شده استو نیازی به تکرار آن در ماده 682 وجود ندارد.
دوران کودکی نیز به کسی باز نمی گردد و در شمار عارضه ها در نمی آید پس تنها دلیلی که برای انشاء ماده 682 باقی می ماند بیان حکم عارض شدن سفه است.
بنابراین چگونه می توان پذیرفت که حجر وکیل در آن ماده شامل مورد سفاهت نمی شود؟
آیا بخش اخیر ماده 682 جز این معنی می دهد که سفه وکیل موجب بطلان عقد وکالت می شود مگر در مواردی که مانع از اقدام در امری نباشد؟ آیا نمی توان گفت همانگونه که عارض شدن سفه در امور مالی باعث بطلان وکالت می شود از آغاز نیز مانع انعقاد است و تنها تملکات مجانی باید از آن استثناء کرد؟


اثر جنون در عقد جعاله

می دانیم که عقد جایز در اثر فوت، جنون و سفه هر یک از طرفین فسخ می شود ( ماده 594 قانون مدنی) عقد جعاله نیز تابع همین قاعده است ولی باید دید آثاری که بر فسخ عقد از طرف جاعل بار می شود و او ناگزیر از دادن اجرت المثل و گاه سهمی از اجرت می کند و در حالت انفساخ عقد نیز بوجود می آید یا جنون و یا فوت و یا حجر جاعل هیچ التزامی برای او و بازماندگانش بوجود نمی آورد؟
در پاسخ این پرسش باید بین موردی که پاره ای از نتیجه های مطلوب جاعل بدست آمده است و در حالیکه عامل تنها مقدمه نتیجه نهایی را فراهم آورده است تفاوت گذارد.
در مورد نخست چون عامل بنا بر مفاد پیمان و به حکم قانون استحقاق گرفتن سهمی از اجرت را دارد طبیعی است که موت و حجر جاعل نمی تواند این حق ثابت را از بین ببرد. زیرا اثر انفساخ در مورد آینده است و در فرض ما جاعل پیش از انحلال عقد سهمی از اجرت مقرر حق پیدا کرده است.
ولی در حالت دوم، این بحث به میان آمده است که آیا التزام جاعل به پرداخت اجزت المثل ناشی از مسوولیتی است که در نتیجه ضرر و زیان به عامل بوجود آمده و مبتنی بر تقصیر او است یا هدف جلوگیری از تضرر بیهوده عامل بوده است و خطای جاعل در این راه سهمی ندارد؟
بعضی از استادان گفته اند چون در تسبیب مسوولیتی مبتنی بر تقصیر است و فوت و جنون جاعل که باعث انحلال عقد شده تقصیر محسوب نمی شود، جاعل در چنین موردی ملتزم به پرداختن اجرت المثل کار عامل نیست مسوولیت جاعل در پرداختن اجرت المثل کاری نیست نتیجتاً این نظر را باید پذیرفت ولی به مقدمه آن می توان خرده گرفت که مسوولیت جاعل در پرداخت اجرت المثل عامل نتیجه تقصیر او نیست تا بتوان گفت حتی در صورت وجود حالت جنون ادواری خطائی از او سر نزده است و مسوولیتی هم ندارد.
گفته شده که، در این فرض، جاعل حقی را که قانون به او داده است اعمال می کند و مسوولیت او نیز مشروط به سوء استفاده از این حق نیست و به همین جهت، اگر بهانه مشروعی هم در فسخ عقد داشته باشد باز هم ناگزیر از پرداخت اجرت المثل است بنابراین قانونگذار رابطه سببیت عرفی و مادی بین کار جاعل و زیان عامل را کافی شمرده و به مانند موردی که شخص مال دیگری را به طور مستقیم تلف می کند بدون توجه به وجود تقصیر جاعل را مسوول دانسته است منتها آنچه نتیجه این نظر را قابل قبول می سازد این است که در صورت فوت و جنون این رابطه عرفی و مادی بین کار جاعل و زیان عامل وجود ندارد ، حادثه ای رخ داده است و رابطه حقوقی بین آن دو را از بین برده است و این قطع رابطه جاعل هیچگونه دخالتی ندارد ولی در این باره بهتر است حالت جنون را در عقد جعاله بررسی نماییم که آیا شخص مجنون در حالت جنون ادواری باید التزام داشته باشد یا خیر؟
در این جواب می توان گفت مجنون ادواری حالتش شاید زودگذر باشد ولی وقتی در این حالت به وی بازگردد پس در آن حالت وی را در مورد قید التزام باید مبری ساخت چون حالت جنون به وی شاید حالت منفی باشد و عمل را به ضرر هر یک از ذینفع به اتمام رساند پس در حالت جنون می توان گفت که با توجه به اصول حقوقی مسلم در این رابطه عامل مختار است بین فسخ و یا انتظار برای بهبودی وی به وضع سابق چون التزام جاعل در برابر تحقق نتیجه مورد نظر اصلی ما است نه کوشش در این راه و انجام مقدمات آن. این نتیجه را عامل باید تسلیم کند تا مستحق اجرت شود بنابراین ممکن است نتیجه گیری شود که عقد تا زمان تحویل نتیجه کار تمام نیست و تا این لحظه جاعل می تواند آن را بر هم بزند. ولی قانون مدنی این نتیجه را نپذیرفته است و انجام کار را سبب لزوم عقد و از جانب جاعل دانسته است چنانچه ماده 565 مقرر می دارد « جعاله تعهدی است جایز و مادامی که عمل به اتمام نرسیده است هر یک از طرفین می توانند رجوع کنند »



آثار انحلال شرکت به جهت وجود جنون خواه ادواری خواه اطباقی

انحلال مضاربه خواه در اثر فسخ یا انفساخ باشد در گذشته اثر ندارد و ناظر به آینده است . شخص مجنون ادواری ممکن است در مورد انعقاد قرارداد حالت جنون نداشته باشد انعقاد قرارداد صحیح است پس اگر تا زمان انحلال روحی به دست آمده باشد بر مبنای قرارداد طرفین تقسیم می گردد. نمایندگی عامل در اداره سرمایه و تجارت با آن پایان می پذیرد و او ناگزیر است در نخستین فرصت ممکن سرمایه و ربع سهم مالک را به او بدهد و از تاریخ مطالبه مالک و امتناع از پرداخت یا انکار در حکم غاصب می باشد.
از سویی دیگر ، چون فسخ عقد حق هر یک از طرفین است اقدام به آن هیچ مسوولیتی به بار نمی آورد. به طور مثال اگر عامل مضاربه را فسخ نماید مالک نمی تواند به بهانه اینکه سرمایه معطل مانده و احتمال بردن سود به جهت تسری حالت جنون ازدست رفته است از او خسارت بگیرد. همچنین، در فرض عامل حق گرفتن اجرت المثل کارهایی را که انجام گرفته است ندارد. زیرا هدف از مضاربه بدست آوردن سود است و تجارت به عنوان مقدمه رسیدن به این هدف و جنون ادواری مورد توجه قرار می گیرد و به طور مستقل اجرتی ندارد. وانگهی چون عامل خود در انحلال مضاربه پیشقدم شده است، حق مطالبه خسارت را ندارد.
ممکن است گفته شود که هرگاه از اقدام عامل سودی به مالک برسد ولی به جهت تسری جنون و یا بعد از آن بر مبنای استیفا می تواند آن را مطالبه کند بنا بر مثال اگر کالایی خریداری شده و به گونه بسته بندی و ارائه گردد که در ایجاد رغبت مشتری و افزایش بهای آن قبل از جنون موثر واقع گردد ، ولی هرچند از فروش کالا سودی بدست نیامده باشد عامل می تواند بعد از رفع حالت جنون خود به شرط اثبات اجرت المثل دریافت دارد. حتی افزایش بها را نیز، در صورتیکه محق و قابل محاسبه باشد، بایستی در شمار سود قابل محاسبه درآورد. منتها در این صورت دیگر نمی توان برای اقدام به انجام مقدمه آن و منع اجرت المثلی در نظر گرفت.
این گفته در بخشی که مربوط به سود ناشی از بالا رفتن قیمت و ایجاد رغبت است ، منطقی به نظر می رسد ولی، در جایی که اطلاق سود تجارتی به آن نمی شود قابل انتقاد به نظر می رسد زیرا مبنای طرفین در عقد مضاربه این است که کارهای مقدماتی عامل مجنون در حالت سالم بودن اجری مستقل نداشته باشد و در واقع آورده ناشی از او به این شرکت است، پس در صورت فسخ مضاربه نیز نمی توان از بابت آن اجرت المثلی دریافت کرد.
تردید بیشتر در جائی است که مالک مضاربه را فسخ می کند و کار عامل را نیمه تمام می گذارد. زیرا در مواردی مشابه که جاعل عقد جعاله را بر هم می زند ماده 565 قانون مدنی تصریح می کند که : «... اگر جاعل در اثنای عمل رجوع نماید باید اجرت المثل عمل عامل را بدهد » بدین ترتیب، قانونگذار از عقاید نویسندگانی پیروی می کند که کار عامل را محترم شمرده اند و او را، به دلیل محروم ماندن از بختی را که پیش رو داشته است مستحق اجرت المثل دانسته است ، بر این مبنا که قصد تبرع نداشته و به امید وصول ربح به آن دست زده است پس، مالک که مانع رسیدن به این هدف شده باید اجرت المثل بدهد چون مجنون ادواری حالتش زودگذر یا دوره ای می باشد و بعد از افاقه می تواند آن را به جای آورد.
ولی باید دانست که جمعی از بزرگان فقها به حق با این نظر مخالفت نموده اند، بر این مبنا که مالک حق خویش را در فسخ مضاربه اعمال می کند و بنای طرفین این بوده است که عامل تنها، در صورت ایجاد ربح، در آن شریک باشد و این توافق را بایستی محترم بشمارد، حتی بعضی نیز کوشیده اند تا بین وضع عامل در جعاله ( پس از اقدام ) و مضاربه تفاوت گذارند.
الزام مالک به دادن اجرت المثل در جایی است که قابل توجیه باشد:
1- احتمال بدست آوردن سود، در صورتیکه عامل به کار خود ادامه می داد و مضاربه فسخ نمی شد چندان قوی باشد که گفته شود ظن قوی به تحصیل سود می رود.
2- مالک از اختیار خود به فسخ مضاربه « سوء استفاده » کند یعنی بروز حالت جنون در فرد بهانه ای باشد برای مالک مانند اینکه با علم به وضع تجارت و به منظور اضرار به عامل آن را فسخ کند و بیهوده مانع حصول ربع گردد.
با جمع این دو شرط می توان گفت که سوء استفاده از حق فسخ « تقصیر » باعث خسارت های ناروای عامل شده است و چون در عقدی مانند مضاربه بنای طرفین بر اتحاد و همبستگی است و انتظار چنین اقدامی از مالک نمی رود و مالک باید خسارات ناشی از تقصیر را جبران نماید و عادلانه ترین راه دادن اجرت المثل کار او است. منتها مبنای مسوولیت مالک در این فرض نقض عهد و تخلف از انتظار طرفین در استمرار عقد، چنانچه گفته شده است نیست و باید آن را مسوولیت غیر قراردادی شمرد چون جنون ادواری حالتی است که شخص با اراده خودش آن را به وجود نیاورده است.

عدم اهلیت به جهت جنون در عقد جعاله

گروهی از فقیهان جعاله را در زمره ایقاعات آورده اند به این تعبیر که جاعل با التزام خویش سبب سازی می کند تا هر کس کار مورد نظر را انجام دهد استحقاق پاداش را پیدا کند، پس بنابراین عامل در ایجاد التزام دخالت ندارد و هرگاه کار معهود را انجام دهد به مقتضای سببی که از پیش بوجود آمده است حق پاداش گرفتن را می یابد ولی بحث بسیار مهم این است که شخصی تعهدی داده و بعد از تعهد دچار جنون گشته است پس زمان در این جا معنا ندارد و فقط انجام کار است که موضوع عقد جعاله می باشد و تعهد به انجام کار مبنای اصلی قرارداد است پس شخص مجنون بعد از افاقه متعهد است نه مبرا ولی کسی که تعهد به نفع وی گردیده می تواند به جهت جنون که مبنای انجام کار را سست می کند این عقد را بر هم بزند پس در اینجا عامل در ایجاد التزام دخالت نداشته و هرگاه کار معهود را به انجام برساند به مقتضای سببی که از پیش به وجود آمده است حق پاداش گرفتن را می یابد. پس با این تعبیر چون عامل در ساختمان حقوقی جعاله دخالت ندارد لازم نیست اهلیت تصرف داشته باشد و مجنون نیز در پاره ای از موارد می تواند طرف جعاله قرار گیرد.
ولی پاره ای از استادان با اینکه جعاله را عقدی می دانند ، مجنون را نیز برای قبول التزام اهل می شمارند و می گویند مجنون ادواری شاید در برخی از روزهای سال این حالت در او تسری پیدا می کند و نباید به خاطر چند روز حکم مجنون را بر او جاری ساخت و او را محکوم به این ماده کرد.
مبنای این گفته بر نظری استوار است که به موجب آن چون کار انسان در زمره اعمال او بشمار می رود به دلیل نداشتن اراده نیست. « جنون ادواری » بلکه به این خاطر است که در آن لحظه در اموال خویش تصرفات نابجا نکند این اشخاص « فقط مجنون ادواری » درباره کار خود می توانند به درستی و بی آنکه نیاز به اجازه داشته باشند پیمان ببندند و با این تعبیر که با هر مبلغی نیز می توانند اجیر شوند به همین مورد آنچه که در ارزیابی این نظر در اجاره اشخاص گفته شد ما را از ارزیابی آن نظر بی نیاز می کند. ولی به طور خاصه باید دانست که حمایت از مجانین ادواری و حفظ دارائی های ایشان نیز ایجاب می کند در قراردادهای مربوط به کارشان نیز بی سرپرست نمانند و در زمره محجوران قرار بگیرند.
به هر حال درباره لزوم اهلیت برای نفوذ جعاله لازم است که جاعل امکان تصرف در مال خود را داشته باشد پس این فکر بعید به نظر می رسد که مجنون ادواری در حالت جنون بتواند تصرفی متعارف با وضع عقلائی مالی در آن بکند همانند ورشکسته که نمی تواند برای انجام دادن کاری پاداش تهیه نماید یا مالی را که در رهن دیگری است پاداش « جعل » قرار دهد. عامل نیز باید توان انجام دادن کار مطلوب را داشته باشد. تعیین جعاله به سود جاعل و برای کاری که دیگری باید انجام دهد و جاعل در آن نقشی نداشته است باطل است.

اهلیت طرفین عقد ضمان

ماده 686 قانون مدنی مقرر می دارد ضامن باید برای معامله اهلیت داشته باشد ولی سخنی از لزوم اهلیت مضمون له به میان نمی آورد پس احتمال دارد چنین ادعا شود که چون در عقد ضمان تنها ضامن ضمان می کند و مضمون له آن را به رایگان می پذیرد و مجنون ادواری می تواند آن را در شمار معاملات معوض و بدون عوض قبول کند چنانچه که در اوصاف ضمان نیز گفته شده این ادعا را باید رد کرد زیرا در اثر عقد ضمان طلب مضمون له نیز از بین می رود و به ذمه ضامن انتقال می یابد بنابراین او نیز بدین وسیله در اموال خود تصرف می کند و برای این اقدام باید رشید باشد.
با وجود این هرگاه ضمان بر مبنای وثیقه دین پذیرفته شود یا اثر آن تضامن باشد می توان قبول مجنون ادواری را برای عقد ضمان کافی دانست زیرا قبول رایگان تعهد ضامن در حکم تملک بدون عوض است و هیچ تعهدی برای آن بوجود نمی آورد و تنها باعث ایجاد وثیقه برای طلب است که به سود طلبکار تمام می شود.
در مورد مضمون عنه چون رضای او در انعقاد ضمان اثر ندارد اهلیتش نیز از شرایط درستی عقد نیست حتی می توان از میت به اعتبار مدیون ماندن او ضمانت کرد چنانکه ماده 687 قانون مدنی در این باره اعلام می کند که ضامن شدن از محجور و میت صحیح است و بیگمان اعسار را باید از موارد حجر شمرد و درماندگی مالی جز در موارد ورشکستگی تاجر، از صلاحیت اشخاص در مورد تصرفات مالی آنها نمی کاهد ولی از آنجا که هدف از ضامن دادن معرفی کسی است که بتواند دین را بپردازد در هر مورد که شخص ملتزم به دادن ضامن شده است با معرفی ضامن می خواهد مال بازداشت شده را بپردازد باید ضامنی بدهد که اعتبار کافی برای پرداخت دین داشته باشد. چنانچه ماده 243 قانون آئین دادرسی مدنی در باب تامین خواسته و در جائی که مدعی علیه یا محکوم علیه مایل است به عوض مالی که دادگاه توقیف کرده یا درصدد توقیف آن است ضامن بدهد تا مقرری دارد که باید ضامن « معتبر » بدهد ماده 247 قانون آئین دادرسی مدنی مقرر می دارد و ضامن را مکلف می کند که در صورت درخواست طرف اعتبار ضامن را در دادگاه ثابت کند با وجود این نباید چنین پنداشت که مالدار بودن ضامن از قواعد مربوط به نظم عمومی است ضمان تعهدی است به سود طلبکار و او می تواند ضمانت هرکس را که می خواهد بپذیرد چنانچه در ماده 247 قانون آئین دادرسی مدنی نیز لزوم اعتبار ضامن منوط به درخواست مضمون له شده است.
در سایر موارد نیز همین حکم اجرا می شود بدین معنی که مضمون له می تواند ضمانت هر کس را که می خواهد بپذیرد حتی اگر آن شخص مجنون ادواری باشد و نباید مالدار بودن ضامن را از شرایط اعتبار نامگذاری کرد منتها چون مبنای تراضی طرفین به حکم ظاهر و عرف بر این است که مجنون توانائی پرداخت دین را به صورت مالی داشته باشد این وصف در حکم شرایط ضمنی قرارداد محسوب می شود پس هرگاه معلوم شود که ضامن در هنگام انعقاد ضمان معتبر نبوده است مضمون منه حق فسخ عقد به استناد خیار تخلف عقد از شرط را دارد ولی هنگامی که ضامن در هنگام عقد ملی باشد و پس از معسر شود یا مجنون گردد مضمون عنه حق بر هم زدن را ندارد و این احتمال خطر را، مانند سایر معامله کنندگان باید تحمل کند.
ماده 690 قانون مدنی در بیان همین حکم مقرر می دارد در ضمان شرط نیست که ضامن مالدار باشد لیکن اگر مضمون له در وقت ضمان به عدم تمکن جاهل بوده باشد می تواند عقد ضمان را فسخ کند ولی اگر ضامن بعد از عقد غیرملی شود مضمون له خیاری نخواهد داشت دلیل اینکه تنها در صورت جهل به جنون ضامن، طلبکار می تواند عقد را فسخ کند این است که در این حالت می توان بنای طرفین و شرط ضمنی در عقد را فسخ کند این است که در این حالت می توان بنای طرفین و شرط ضمنی در عقد را مالدار بودن ضامن که همان مجنون ادواری باشد تعبیر کرد وگرنه در فرض اینکه مضمون له به اعسار ضامن آگاه است و تعهد او را می پذیرد و تصور این شرط امکان ندارد . باالضافه به تعبیر پاره ای از نویسندگان مبنای حق فسخ مضمون له جلوگیری از ضرر او است ( قاعده لاضرر) و اگر مضمون له آگاهانه ضمان معسر را بپذیرد خود به ضرر خویش اقدام کرده است و دیگران نمی تواند برای جبران نتایج آن به قاعده استناد کند. اکنون باید دید پیش از فسخ عقد ضامن مجنون در این مدت مالدار شود آیا مضمون له حق دارد به این استناد کند که به دلیل معسر بودن ضامن به هنگام عقد و جهل او به جنون خیار فسخ بوجود آمده است ضمان را فسخ کند؟ آیا می توان گفت با رفع حالت جنون ادواری مبنای حق خیار نیز از بین می رود دیگر موجبی برای فسخ ضمان باقی نمی ماند؟
باوجود این انتفاع خیار فسخ و لزوم عقد ضمان قوی تر بنظر می رسد زیرا اگر مبنای ایجاد خیار جبران ضرر مضمون له باشد باید گفت: چون مالدار شدن ضامن این ضرر تدارک شده است دیگر لزومی برای استناد به قاعده « ثانوی» لاضرر و متزلزل کردن اعتبار عقد وجود ندارد. در فرضی هم که مبنای « خیار شرط ضنی» یا مقصود مضمون له تعبیر می شود می توان چنین تحلیل کرد که مبنای طرفین این بوده است که ضامن امکان پرداخت دین را داشته باشد پس اگر این توانائی را دریابد مبنای شرط و خیار از بین می رود.

اثر عقد ودیعه در مجنونان ادواری

عقد ودیعه بین محجوران اثری ندارد گاه باطل ( صغیر غیر ممیز و مجنونان اعم از ادواری و اطباقی) و گاه غیرنافذ است و جایی برای اجرای احکام ودیعه به نظر نمی رسد، اکنون باید دید وضع حقوقی کسانی که با انعقاد چنین پیمانی بی اثر بر مال مجنون ادواری دست یافته اند چه خواهد بود؟ حدود مسوولیت آنان در حفظ مال چیست و امانت را به چه مقامی باید رد کنند؟
در مورد مسوولیت این اشخاص ماده 601 قانون مدنی مقرر می دارد که « .... اگر کسی مالی را از دیگری که برای معامله اهمیت ندارد به عنوان ودیعه قبول کند ..... و ....... در ید او ناقص و تلف شود ضامن است ولی این پاسخ به روشنی معلوم نمی کند که آیا متصرف در حکم غاصب است و یا باید مال را از ید او « امانت شرعی » به حساب آورد؟
از اطلاق ماده 610 چنین فهمیده می شود که قانونگذار تفاوتی بین متصرف با حسن نیت و دیگران نمی بیند و علم و جهل او را نسبت به مودع مجنون را موثر نمی داند. همچنین، اذنی که در اثر عقد فاسد به متصرف داده می شود ، به ویژه در موردی که مبنای فساد، حجر اذن دهنده است،‌ هیچ اثری در مشروع ساختن حجر دیگران ندارد این استنباط را سایر مواد قانون مدنی نیز به وضوح تایید می کند مواد ( 303 و 366 قانون مدنی ) و مبنای ماده 610 قانون مدنی در فقه نیز همین مفهوم را می رساند. پس در همه این موارد متصرف در حکم غاصب است و قانون او را ضامن تلف و نقص مال می داند هرچند که مستند به تقصیر او نباشد و حادثه خارجی آن را به بار آورد.
ولی در جائی که شخص، به دلیل بیم از تلف شدن مالی که در دست مجنون ادواری یا کودک یا سفیه است ، آن را به عنوان امانت می پذیرد تا به سرپرست محجور تسلیم کند، مسوولیت مطلق متصرف با مفاد ماده 306 قانون مدنی، مخالف به نظر می رسد زیرا، به موجب این ماده، اگر کسی مال محجور را در حالتی که عدم دخالت یا تاخیر در دخالت او موجب ضرر باشد و به موقع نتواند از ولی یا قیم اذن بگیرد حق دارد مخارجی را که برای اداره مال کرده است بگیرد.
لحن ماده و امکان گرفتن مخارج اداره مال به نظر می رسد که قانونگذار چنین تصرفی را مشروع می داند و متصرف نیکوکار را در حکم غاصب نمی بیند پس در جمع مفاد دو ماده 610 و 306 می توان گفت در جائی که مودع مجنون دارد گیرنده مال در حکم غاصب است مگر اینکه برای جلوگیری از ورود ضرر به محجور و در شرایط ماده 306 آن را پذیرفته باشد که در این صورت مال نزد وی امانت شرعی است .
پاسخ مربوطه به رد مال ودیعه را قانون مدنی به صراحت می دهد . به موجب ماده 610، ودیعه باید با ولی محجور رد شود و در صورتیکه سرپرستی نداشته باشد ، مال ودیعه باید به حاکم ( در این مورد منظور از حاکم دادستان وقت است ) تسلیم گردد ( ماده 624 قانون مدنی ) ولی، هرگاه مستودع به دلایلی نتواند مال را به ولی یا حاکم بدهد، باید آن را تا پایان رفع حجر، به عنوان امانت شرعی نگاه دارد ( ماده 629 قانون مدنی )

اثر سپردن مال به مجنون ادواری

در موردی که مالی نزد محجور به امانت گذارده شود نسبت به حدود مسوولیت صغیر و مجنون ( هر دو) و سفیه اختلاف شده است و منشا گفتگوها در آنجا است که مالک نیز با سپردن مال خود به محجورین آن را در معرض تلف قرار داده و به آنان اذن در تصرف داده است پس باید دید این اقدام تا چه اندازه در رفع مسوولیت مجنون ادواری موثر است؟ آیا او را به طور کلی از ضمان برا می کند؟ آیا اگر تلف مال به گونه ای به او منسوب شود، خواه از راه اتلاف با تسبیب، ضامن خسارت است؟ آیا بین مجنون ادواری و مجنون اطباقی، صغیر غیر ممیز، و ممیز و سفیه تفاوتی وجود دارد؟
آیا جهل مودع نسبت به جنون بر دامنه این مسوولیت می افزاید؟ آیا اگر امانت گذار نیز مجنون باشد اثری در مسوولیت محجوری که مال را در تصرف دارد می کند؟
این پرسش ها در فقه مطرح شده و در پاسخ بدان نیز بین علما اختلاف وجود دارد که تحلیل و ارزیابی همه به درازا می کشد، پس ، بهتر این است که نتیجه مباحث و نکته های اصلی آن بررسی شود.
بی گمان در این فرض، مجنون یا کودک یا سفیه تعهدی نسبت به حفظ مال پیدا نمی کند و نمی توان او را در حدود قرارداد یا متعارف مکلف به نگهداری پنداشت. زیرا، ودیعه نفوذ حقوقی ندارد و اثری بدان بار نمی شود همچنین محجور چون به اذن مالک بر مال دست پیدا می کند، نباید او را در زمره غاصبان آورد و مسوول حوادث ظاهری شمرد، در این باره علم و جهل مالک به حجر نیز اثری در حکم ندارد، زیرا در هر حال نمی توان سلطه محجور را عدوانی شمرد، بنابراین وجود قرارداد باطل را در رابطه طرفین نادیده گرفت؛ محجور نسبت به تلف مال در نتیجه حادثه خارجی بیگانه است و نباید او را ، به دلیل اهمال در نگهداری مسوول پنداشت ، حتی در زمانی که در موقع قرارداد سالم بوده باشد بعد به علت وقوع حادثه جنون این حالت در وی پدیدار گردد، به بیان دیگر، همین اندازه که تلف کردن مال به وی منسوب نشود، مسوولیتی ندارد، هرچند که معلوم شود توانایی رفع خطر و حفظ مال را نیز داشته است.
ولی، نفی مسوولیت ناشی از عقد ودیعه مانع از اجرای احکام مربوطه به ضمان قهری نمی گردد. پس هرگاه مجنون مالی را که به او سپرده شده است تلف کند یا سبب تلف آن گردد، بر طبق قواعد عمومی، مسوولیت مدنی ، ضامن است ( ماده 1216 قانون مدنی) زیرا، نه تنها در اتلاف تقصیر شرط ایجاد مسوولیت نیست ، با قبول مفهوم اجتماعی و نوع تقصیر، مجنون نیز می تواند مرتکب تعدی و تفریط گردد و مسوول اعمال خویش قرار گیرد.
با وجود این، عاملی که در فرض، نمی توان فراموش کرد این است که مالک نیز با سپردن مال خود به مجنون سبب تلف آن را آورده است پس باید دید این اقدام تا چه اندازه در رابطه وی و تلف کننده موثر واقع گردیده است.
برای اثبات بی اثر بودن مالک گفته شده است که اذن او برای حفظ مال بوده است نه اتلاف آن. ولی، باید دانست که مالک، دانسته یا در اثر سهل انگاری، مال خود را به کسی سپرده است که احتمال از بین بردن آن ، خارج از حدود متعارف می رود و همین اندازه کافی است که اقدام او نیز در زمره اسباب تلف قرار گیرد.
پس باید دید که سببی را که او فراهم آورده قوی تر است؟ یا مباشرت و دخالت مجنون؟
در این مورد باید بین مجنون ادواری با دیگر محجوران قائل به تفاوت باشد : دخالت کودک و دیوانه در تلف مال و نقش اراده آنان در این اقدام چندان ضعیف به نظر می رسد که باید کار مالکی را که مال خود را بدست اینگونه اشخاص سپرده است سبب قوی تر شمرد، به بیان دیگر، ضمان کودک غیر ممیز، و مجنون ادواری بدین منظور است که ضرری جبران نشده باقی نماند و اموال آنان پاسخگوی زیانی شود که بر بیگناهی وارد آمده است. پس، در جایی که مالک در تلف مال سبب سازی کرده است، دیگر مبنائی برای مسوولیت آنان باقی نمی ماند بهمین دلیل است که ماده 1215 قانون مدنی مقرر می داند:
« هرگاه کسی مالی را به تصرف صغیر غیرممیز و یا مجنون بدهد، صغیر یا مجنون مسوول تلف یا نقصان آن مال نخواهند بود. »
ولی در مورد صغیر ممیز و سفیه وضع چنین نیست زیرا اینان مفهوم مسوولیت و میزان نقش خود را در تلف مال تمیز می دهند و اقدام آنان را که سبب نزدیکتر به تلف است ، باید علت ورود خسارت شمرد « ماده 332 قانون مدنی » چنانچه همین نتیجه از مفهوم مخالف ماده 1215 نیز بدست می آید.
تنها موردی که باقی می ماند فرضی است که در آن مودع و مستودع هر دو محجور هستند مانند اینکه کودکی مال خود را به کودکی دیگر یا سفیه به ودیعه دهد. در این فرض، چون اذن مالک نیز اعتبار ندارد، باید گیرنده مال را، مانند غاصب به طور مطلق مسوول تلف و نقص آن دانست.
در شرایع و دو شرح معروف آن، مسالک ( جلد 1، صفحه 306) و جواهر ( جلد 27 ص 116 ) ودیعه صغیر و مجنون باطل دانسته شده ولی در باب سفیه سخنی نیامده است همچنین در شرح مختصر نافع ( ریاض ج 4 ص 236 ) ولی علامه حلی در تذکره می نویسد: « ولابد فی المتعاقدین العقد من جواز التصرف فلایصح من المحجور علیه السفه و الفلس الیداع و المستیداع علی السکان فی الستیداع المفلس و الأقرب عندی جوازه .... »
( ج 2 ، کتاب امانات ) و به نظر می رسد که مواد 610 و 628 قانون مدنی از نظر علامه اقتباس شده است. صاحب مناهل نیز درباره نیز درباره اثر سفه در انحلال ودیعه که به حکم عقل باید اثر آن با انعقاد ودیعه یکسان باشد می نویسد « صاحب تنقیع به بطلان عقد ودیعه در مورد سفه یکی از آن دو ( مودع و مستودع) تصریح کرده است ولی به نظر من در پذیرفتن این گفته اشکالی وجود دارد و احتمال باطل نشدن ودیعه بسار قوی است ولی مراعات احتیاط اولی است»

تحلیل قوانین مرتبط با افراد استثنایی در ایران و ارائه راهکار و طرحهایی در این زمینه

برای حمایت از اطفال و اشخاص ناتوان ذهنی و جسمی به طور کلی جهت پرنمودن خلأها و چالش های قانونی باید توجه خاص مبذول داشت و راه بردها و راه کردهایی اندیشید . هرچند حقوق کودکان معلول ذهنی از حقوق سایر کودکان جدا نیست لیکن به لحاظ ویژگیهای رشد عقلانی و جسمانی قانون حقوق و امتیازات خاصی را برای ایشان در نظر گرفته که باید مد نظر گیرد. بنا علیهذا با عنایت به اینکه قانون تشکیل دادگاه اطفال بزهکار مصوب 1338 عملاً منسوخ است و سن تمییز در قانون مجازات اسلامی مشخص نشده و تشخیص آن بر عهده دادگاه می باشد و ضابطه ای هم برای آن در نظر گرفته نشده و نهایتاً منتج به برخوردهای سلیقه ای گردیده است و از طرفی آیین دادرسی جدید التصویب کفایت نمی کند بنابراین نظر بر اینکه جرایمی که علیه اشخاص محجور و اطفال صغیر بوقوع می پیوندد یا آنان مرتکب جرایمی می گردند که از نظر شرایط با جرایم نسبت به کبار و اشخاص رشید تفاوت دارد و با توجه به الحاق ایران در سال 1372 به کنوانسیون حقوق کودک برای حمایت هرچه بیشتر از این افراد حداقل یک فصل در قانون مجازات اسلامی به آن تخصیص یابد. در قوانین ما موارد متعددی به محجورین تخصیص داده شده است و آنچه در این مقاله مورد نظر است حق مسلم معلولین از برخورداری از کلیه حقوق مصرحه در قوانین می باشد ولی به لحاظ وضعیت خاص آنان باید دقت نظر بیشتری معمول و قوانین حمایتی مبسوط تری در جهت حفظ غبطه آنان تدوین گردد به هر تقدیر به طور اجمال در مورد مواد ذیربط توضیح داده خواهد شد: طبق ماده 958 قانون مدنی « هر انسان متمتع از حقوق مدنی خواهد بود لیکن هیچ کس نمی تواند حقوق خود را اجرا نماید مگر اینکه برای این امر اهلیت داشته باشد » کسی اهلیت قانونی برای اجرای حقوق مدنی دارد که محجور از تصرف در اموال و حقوق مالی خود نباشد وفق ماده 1207 قانون مدنی « اشخاص ذیل محجور و از تصرف در اموال و حقوق مالی خود ممنوع هستند : 1- صغار 2- اشخاص غیر رشید 3- مجانین » و آنچه مورد بحث ما می باشد بند 2 و 3 این ماده است. بند «2» قانون مدنی در ماده 1208 غیر رشید را تعریف و می گوید « غیر رشید کسی است که تصرفات او در اموال و حقوق مالی خود عقلایی نباشد » غیر رشید کسی است که به سن بلوغ شرعی رسیده ولی با داشتن عقل دارای شعور لازم و قوه دماغی کافی برای اداره امور دارایی و حفظ منافع خود در اجتماع نمی باشد و غیر رشید را سفیه نیز می نامند. افعال غیر رشید به اعتبار آثار بر دو قسم است: افعال قضایی- افعال مادی.
قسم اول: اول قضایی- که اعمال ارادی دماغی می باشد که قانون آنها را معتبر شناخته و از آن حمایت می نماید که این افعال نیز به دو دسته تقسیم می شوند:
یک- افعالی که موجب تصرف در اموال و حقوق مالی است که به استناد ماده 1214 قانون مدنی « معاملات و تصرفات غیر رشید در اموال او نافذ نیست مگر با اجازه ولی یا قیم او اعم از اینکه این اجازه قبلاً داده شده باشد یا بعداً به استثناء تملکات بالعوض وی که نافذ است » پس غیر رشید در معاملات خود مستقل نیست ولی معاملات وی قابل تنفیذ است ولی صغیر و غیر ممیز و مجنون چون نمی توانند قصد انشا معامله را بنمایند هیچ گونه افعال قضایی آنان صحیح و قابل تنفیذ نیست.
دو- افعالی که موجب تصرف در اموال و حقوقی مالی نیست که این گونه افعال صحیح می باشد زیرا سفیه می تواند کاملاً اراده نماید و مقتضا و آثار هر عقد و ابقایی را ایجاد کند این است که ذیل ماده 1214 قانون مدنی می گوید « ... معذلک تملکات بلاعوض از هر قبیل که باشد بدون اجازه هم نافذ است » ولی مستنداً به ماده 1263 قانون مدنی اقرار سفیه در امور مالی موثر نیست.
قسم دوم- افعال مادی
اعمالی است که شخص به وسیله جوارح خود به جا می آورد که در صورتی که اعمال غیر رشید منجر به ورود خسارت گردد سفیه باید جبران کند مانند شکستن درب و پنجره و تصادف با اتومبیل دیگری در اثر بی مبالاتی زیرا سفیه عاقل است ولی قیم مسوولیت اعمال او را ندارد و فقط نماینده مالی او می باشد بالعکس در صغیر ممیز و مجنون در صورتی که اولیاء و مستحفظین در نگاهداری آنان قصور و در نتیجه خساراتی به دیگران وارد آید مسوولند و حسب ماده 7 قانون مدنی مسوولیت مدنی مسوول جبران خسارت می باشند و در صورت عدم استطاعت از اموال مجنون زیان وارده جبران خواهد گردید ( مستفاد از ماده 1216 قانون مدنی و مواد 306 و 50 قانون مجازات اسلامی ) ولی مستنداً به ماده 1215 قانون مدنی : هرگاه کسی مالی را به تصرف صغیر غیر ممیز یا مجنون درآورد مسوول ناقص یا تلف شدن آن مال نخواهد بود.
بند «3» - مجانین- مجنون کسی است که دارای اختلال اعصاب دماغی است و نمی تواند در اجتماع وضعیت خود را حفظ و از حقوق خود دفاع نماید و باید مورد حمایت قرار گیرد و حمایت او مستنداً به ماده 1217 قانون مدنی و قرار دادن او تحت سرپرستی ولی و قیم است وفق ماده 1217 قانون مدنی.


جنون مجرم

اما جنون از نظر اصطلاح فقهی از همان معنای لغوی و لفظی آن گرفته شده است چیزی که مسئولیت جزائی را در بردارد ، عبارت است از زوال عقل ؛ اما جنون از نظر علم پزشک جدید ، معنای وسیع و گسترده ای دارد که نتیجه امراض یا بیماریهای گوناگون است . در روانشناسی کیفری کاملاً به این مساله توجه داشته اند . لذا روانشاسان ، جنون از نظر حقوق را با جنون از نظر روانشناسی تفکیک کرده اند . جنون از نظر حقوقی فقط به جنون فکری و نه عاطفی اطلاق می شود .
دیوید ایبراهمسن در کتاب روانشناسی کیفری می گوید .
اصطلاح حقوقی مجنون فقط به توانایی شناختن شخص توجه دارد و توانایی های عاطفی یا احساسی او را در بر نمی گیرد . سپس چنین می گوید به نظر چنین میرسد که قانون هنوز دچار این تصور است که تفکر انسان را می توان به بخشهای مختلف فکری عاطفی ، ادراکی و ارادی تقسیم کرد .
البته تقسیم کردن فکر انسان به این صورت غیر ممکن است با این وصف حتی امروز هم ضابطه جنون جزئی یا نیمه جنون که از طی باستانی بقراط و گاسن گرفته شده است مورد استفاده قرار می گیرد .
بدیهی است روانپزشکی که در دادگاه شهادت می دهد با مفهوم جنون حقوقی - مواجه است اگر به سئوالاتی که از طرف دادگاه می شود توجه کنیم ( مانند اینکه آیا متهم ماهیت و کیفیت عمل را می دانسته و اگر نمی دانسته آیا می دانسته که کاری که انجام می دهد خطاست ... ) متوجه می شویم که نظر قانون در اطراف کلمه دانستن دور می زند . روانپزشکی و قوانین موجود برداشتهای متفاوتی از این کلمه دارند می گویند دانش کنونی ما در زمینه روانشناسی درک کردن را جریانی گسترده تر از آن کرده است که قانون در بیش از یکصد سال پیش از کلمه دانستن اراده می کرده وی در جای دیگر می گوید :
در سالهای اخیر یکی از دادگاههای ایالتی چنین اظهار نظر کرده است که بعضی از انواع نقوص یا بیماریهای فکری باعث معافیت مرتکب جرم نخواهد بود ) همچنین از زبان دادگاه بشنوید : ( بیماری فکری وقتی موجب معافیت از مجازات خواهد بود که به خاطر آن ، مرتکب جرم فاقد قصد ارتکاب باشد ) تا آنکه می گوید : ( متاسفانه مفهوم جنون از نظر حقوقی و جنون از نظر روانپزشکی همیشه یکسان نیست و به علاوه مرز سلامت عقل و جنون آنچنان ظریف است که در بسیاری از موارد حتی روانپزشکان در تشخیص آن اختلاف نظر دارند . در حالی که به نظر روانپزشک ،او شخصی روان پریش است . )



جنون در طب قدیم :

طب قدیم از بیماری مالیخولیا نام می برد و یکی از اقسام آن را که ناشی از خلط صفرا می باشد ، جنون می نامد علامتها و نشانه هایی را برای جنون نام می برند که عبارتند از :
هیجان ، تندی شدید ، خشم ، بد اخلاقی ،تحیر و سرگردانی عقلی ، هذیان ، دادکشیدن ، اضطراب ، بیداری ، قلت آرامش ، گرمی بدن اضطراب بیداری قلت آرامش گرمی بدن ، زردی رنگ ، نگاههای سبعی ، (این تعریف برای جنون یک نوع تفسیر مضیق می باشد ) .
ارسطو نیز معتقد بود که اختلالات روانی به علت اختلالات چهار گانه طبع ( بلغم ، خون ، صفرا ، سودا ) صورت می گیرد . و فزونی حجم خون در مغز ممکن است یک انسان معمولی را به یک نابغه یا هنرمند یا مجنون تبدل کند .
بوعلی سینا ، جنون و بیماریهای روانی را ناشی از ضایعات مغزی و بیماریهای سایر احشا و اعضا می دانست و با شیوه خاصی آنها را مداوا و معالجه می کرد .
چنانچه پیداست ، با این تعاریف و تفاسیر نمی توان راه حل قطعی برای مشکل مزبور پیدا کرد . افلاطون ، دیوانگان را غیر مسئول می دانست و معتقد بود که این افراد در صورتی که مرتکب جرمی می شوند نباید با آنها مانند سایر مجرمین رفتار کرد .
در قرون وسطا نیز مجانین را جن زدن می دانستند و معتقد بودن که جنیان در بدن دیوانگان وارد می شوند و اثر ورود آنها در بدن انسان دیوانه می گردد .
تا اینکه در اواخر قرن هجدهم در اثر تلاش و کوشش دانشمندان معروفی چون پینل و اسکیرول که پس از انجام تحقیقات خود اعلام کردند که جنون نوعی بیماری روانی است و بایستی که افراد مجنون مانند سایر بیماران تحت معالجه و درمان قرار گیرند به موجب آن در قانون جزای 1810 کشور فرانسه برای نخستین بار ، عدم مسئولیت جزائی بزهکاران دیوانه پذیرفته شد .
اسلام موضوع عدم مسئولیت جزائی دیوانگان را دوازده قرن قبل از قوانین موضوعه کشورهای اروپایی به صراحت پذیرفته بود زیرا اسلام عقل را یکی از شرایط عمومی تکلیف دانسته است و جنون را که عبارت است از زوال عقل موجب سلب تکلیف و مسئولیت می داند .
در کشور ما تدوین کنندگان قانون مجازات عمومی سال 1304 با اقتباس از قانون جزای فرانسه جنون را به عنوان یکی از عوامل رافع مسئولیت جزایی پذیرفته بودند . در ماده 40 قانون مزبور نیز آمده بود : کسی که در حال ارتکاب جرم مجنون بوده یا اختلال دماغی داشته باشد ، مجرم محسوب نمی باشد و مجازات نخواهد شد ولی در صورت بقای جنون باید به دارالمجانین تسلیم شود .
در پی آن نویسندگان قانون اصلاحی مجازات عمومی در سال 1352 اصطلاحات فقدان شعور و اختلال تام یا نسبی در قوه تمییز و اراده را در بند الف ماده 36 قانون اخیر التصویب به جای لفظ جنون استعمال کرده بودند که به موجب آن هر گاه محرز می شد که مرتکب حین ارتکاب به علل مادرزادی یا عارضی فاقد شعور بوده یا به اختلال تام قوه تمییز یا اراده دچار می شده است مجرم محسوب نمی شده است .
سرانجام پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، تدوین کنندگان قانون مجازات اسلامی در سال 1361 در ماده 27 این قانون ، تقسیم بندی سابق ماده 36 قانون مجازات عمومی سال 1352 را تغییر داده و مجدداً لفظ جنون را بدین شرح رافع مسئولیت جزائی اعلام کرده اند جنون به هر درجه که باشد ، موجب عدم مسئولیت کیفری است و در ماده 51 قانون مجازات اسلامی سال 1370 نیز عیناً عبارت متن ماده 27 قانون مجازات اسلامی سال 1361 در مورد جنون مورد تاکید قرار گرفته است در ماده 1211 قانون مدنی نیز آمده است که : جنون به هر درجه که باشد موجب حجر است و منظور از عبارت هر درجه این است که جنون دارای درجاتی است گاهی غیر تام و در عین حال تمام درجات جنون در زوال عقل مشترک می باشند .

نظر سایر مکاتبات حقوقی :

در بیشتر مکاتبات حقوقی لفظ جنون استعمال شده است مانند قانون سال 1352 که از واژه فقد شعور استفاده کرده اند لذا در قانون جزائی بعضی از کشور ها آمده است :
هر گاه شخصی فعلی را انجام دهد که در وقت ارتکاب آن فاقد شعور باشد و یا در یک حالت عقلی باشد که آزادی عمل را به مقتضای اراده اش از دست بدهد ، مجازات نمی شود .
هر کس در وقت ارتکاب جرم فاقد شعور یا اراده باشد خواه قد شعور ناشی از دیوانگی و یا آفت عقلی دیگری باشد مجازات نمی شود .
بعضی دیگر فعلی را انجام دهد که در وقت ارتکاب آن در حالت ضعف عقلی باشد ، به طوری که نتوانسته باشد نوع عمل انجام شده را تشخیص دهد و یا نتوانسته باشد مضر نبودن آن را نسبت به غیر تشخیص دهد و یا نتوانسته باشد مغایرت آن را با قانون بفهمد مجازات نمی شود .
چنانچه از این تعاریف به دست می آید از کلمه جنون در تعاریف استفاده نشده است که البته در این گفتار علت آن را بیان خواهیم کرد .

آیا شناخت جنون و تعریف آن لازم است یا نه ؟

برای روشن شدن این حقیقت باید بگوییم که ملاک مسئولیت یا عدم مسئولیت جزایی عبارت است از ارتکاب یا عدم ارتکاب جرم ؛ و این امر وقتی محقق می گردد که تکالیف حقوقی و اوامر و نواهی شرعی قانونی متوجه مجرم گردد بدیهی است که وقتی اوامر و نواهی متوجه مجرم می گردد که توانسته باشد از بعث شارع و قانونگذار منبعث شده و از زجر او منزجر گردد . یعنی توانسته باشد کاری را که از او خواسته اند ، انجام دهد و از انجام کاری که منعش کرده اند خودداری کند و بر همین اساس است که وضع قانون برای حیوانات ، و مجازات آنها به حکم قانون بسیار قبیح و زشت است و بر اساس همین قباحت و زشتی است که شخص عاجز را نمی توان مانند شخص قادر دانست زیرا اگر شخصی از انجام تکالیف شرعی و قانونی عاجز باشد مکلف ساختن او قبیح است و اگر شارع یا قانونگذار بخواهد شخص عاجز را مجازات کند در حق او ظلم کرده است و بر خلاف عدالت عمل کرده است . آری هنگامی شخص عاجز را می توان تکلیف کرد که در تعلق حسن و قبح و قدرت بر انجام کار مطرح نباشد و شخص مجنون بدین دلیل مجازات نمی شود که نمی توان او را مورد امر و نهی قرار داد یا به انجام فعلی او وادار کرد و یا از انجام فعلی منع نمود چرا که قدرت انبعاث و انزجار برای او نیست .
با توضیحاتی که داده شد روشن می شود که مسئولیت نداشتن محنون به دلیل آن است که قابلیت بعث زجر را در فعل و ترک فعل ندارد و در واقع عملکرد او هنگامی که دستوری به وی داده می شود و او آن را انجام می دهد و یا از فعلی منعش می کنند و آن را انجام نمی دهد بمنزله عملکرد حیوانی است که به اشاره زبان یا دست او را وادار به انجام کاری کنند و یا وادار به ترکش کنند اما او نمی داند که چرا آن عمل را انجام می دهد و چرا آن را ترک می کند مجنون مانند حیوان ، تصوری از حسن وقبح فعل خود ندارد . بنابراین ما چه شخص متهم را مجنون بدانیم باید به این مساله توجه داشته باشیم که آیا متهم می توانسته در حین ارتکاب جرم متوجه خوبی و بدی فعل و یا ترک فعل خود باشد یا نه و در واقع شخصی که متوجه خوبی و بدی فعل خود است یعنی می داند که چه نتیجه ای از فعلش گرفته می شود و می داند که انجام یا ترک فعلش بر خلاف شرع و قانون است و او را مجازات می کنند و در فقه و حقوق نیز چنین کسی را عاقل می گویند و اگر قادر نباشد چنین درکی داشته باشد او را مجازات نمی کنند .
نکته بسیار مهمی که در اینجا باید خاطر نشان کرد این است که کسی مطلقاً قادر بر تشخیص خوبی و بدی فعل نباشد خواه دیوانه باشد و یا عقب ماندگی ذهنی و یا باصطلاح زیر هنجاری ذهنی داشته باشد - تصمیم بر فعل یا ترک فعل خود بگیرد اما توجهی بدین موضوع نداشته باشد که عملش جرم است مانند دیوانه ای است که تصمیم می گیرد و مرتکب زنا یا قتل می شود او در اثر احساس لذتی که فطرتاً نسبت به عمل زنا دارد مرتکب زنا می شود یا مثلاً دچار خشم و غضب می شود و در اثر خشم و غضب کسی را به قتل می رساند در این موارد تصمیم بر انجام فعل دارد اما نمی تواند جرم بودن عمل را تشخیص بدهد مانند یک حیوانی که درک فطری نسبت به اعمال جنسی خود دارد و تصمیم به انجام آنها می گیرد و آنها را انجام می دهد اما به عاقبت و نتیجه آنها توجهی ندارد . بنابراین ما باید بین دو موضوع تفاوت قائل باشیم ؛ یکی افعالی که بر اساس عقل انجام می گیرد و دیگری افعالی که بر اساس فطرت و خوی حیوانی از انسان و یا حیوان سر می زند زیرا انسان ماهیتاً حیوانی است که دارای عقل و قدرت تشخیص است و اگر قوه عقل و تشخیص خود را از دست بدهد ماهیت حیوان خود را از دست نمی دهد و در حیوانیت یا جنس حیوان با آنها شریک است .
بنابراین به نظر می رسد که باید واژه جنون را از قانون حذف نماییم زیر اولاً ملاک فقد مشعور است نه جنون و ثانیاً جنون کلمه ای است مجمل نباید از کلمات مجمل در قوانین استفاده کرد زیرا قانون باید کاملاً از نظر معنی و مفهوم روشن باشد و دلیل بر احمال آن این است که نه در طب قدیم و نه در طب جدید تفسیر واحدی درباره آن ابراز نشده است تفسیری را که در طب بر جنون حمل می کنند ، غالباً از نظر حقوقی و فقهی قابل پذیرش نیست نه تفسیر مضیقی را که در طب قدیم ارائه داده اند قابل اعتماد است و نه تفسیری موسعی که علم پزشکی جدید ارائه می نماید ، چرا که ممکن است در مورد واحدی یک پزشکی کسی را مجنون و دیوانه بداند و پزشک دیگری او را مجنون نداند . این کلمه هز چند در فقه و منابع فقهی به کار رفته است اما چنین اجمالی در آنها اشکال ندارد . در الفاظ فقه و حدیث از این قبیل الفاظ مجمل فراوان است مانند واژه ید در آیه شریفه السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما ... که در این آیه هم کلمه قطع بریدن و هم کلمه ید دست مبهم است اما در مقام قانون پردازی نباید اجمال و ابهامی وجود داشته باشد .
بنابراین کلمه جنون نه تنها مفید نیست بلکه به کار بردن آن مضر نیز می باشد و اگر بخواهیم تعریف جامع و مانعی در این مورد داشته باشیم لازم است از تعارفی که ذکر شده استفاده نماییم هر چند در هر کدام از آنها اشکالاتی وجود دارد اما بهترین تعریفی که می توان در ارتباط با عدم مسئولیت افرادی که اختلال عقلی پیشنهاد کرد این است که بگوئیم :
هر گاه محرز شود که شخصی فاقد درک و شعور عقلی بوده به طوری که نمی توانسته خودش و یا حتی با تذکر دیگران موضوع جرم و مغایرت آن را با قانون و شرع تشخیص دهد مجرم محسوب نمی شود .
و یا :
هر گاه محرز شود شخصی که مرتکب عمل مجرمانه ای گردیده است در حین ارتکاب جرم در اثر اختلالات روانی به طور تام یا نسبی و یا عدم رشد عقلی فاقد شعور بوده ؛ به طوری که نمی توانسته خودش و یا حتی با تذکر دیگران تشخیص دهد که عمل او مغایر با قانون بوده ؛ مجرم محسوب نمی شود .

مسئولیت مجانین

هشت سال پیش ، تهیه کنندگان قانون راجع به مجازات اسلامی ، شتابزده و کم حوصله ، شاید بر مبنای تعجیل در تحول قوانین و نه تحقیق در نیازهای جامعه یا تکنیک برق آسای قرار دادن موادی در کنار یکدیگر ، بدون هماهنگی و انسجام و رعایت اصول مسلم قواعد حقوقی 41 ماده قانون مجازات در کمیسیون قضایی تصویب کردند . انتظار می رفت و عقل نیز چنین حکم می کرد که اشکالات اجرایی این قانون قامت و بال نا همگون آن را آشکار کند و مروری دقیق بر آنچه که در محاکم کیفری های گذشته و می گذرد دلیل شناخت این مشکلات گردد و قوه قضاییه را وادار به بررسی مجدد و تدوین قانونی دقیق و روشن ، که پاسخگوی نیاز های جامعه امروزی ما بر مبنای علم و تجربه باشد ، بنماید اما به نظر می رسد که قوه قضاییه ما از این اتفاقات تجربه ای نیندوخته و از این خللها درسی نگرفته و همچنان دلخوش به اجرای دست و پا شکسته قانون مجازات است ، که البته ، چون قلمها تنبل و زبانها خاموش و نگاهها بی تفاوت اند ، به نظر قوه قضاییه این سکوت دلیل بر وجاهت قانون است و این نگاه نشانه رضایت از آنچه می گذرد ! زدودن غبار از چهره عدالت نه در اختیار ما که در وظیفه هر یک از ما است ؛ نباید به بهانه کمی وقت ، کاهلی ، سستی و یا هر بهانه دیگری رندانه لبخند زد که تصویر « من» در قاب طلایی وجود حفظ شود ! این فقط در خور فاتحان قلعه های تخیلات و جنگاوران رویاهای شبانه است . ما قبلاً به برخی از اشکالات قانون راجع به مجازات اشاره کرده ایم و اینک به پاره ای از مسائل در زمینه معضلات دیگر قانون توجه می کنیم .

الف . طفل کیست ؟

طبق تبصره 1ماده 26 قانون « منظور از طفل کسی است که به حد بلوغ شرعی نرسیده باشد ». قانون مجازات بلوغ را تعریف نمی کند و لذا باید در این زمینه به قانون مدنی مراجعه کرد. تبصره 1 الحاقی به ماده 1210 قانون « مدنی » ( اصلاحی 8/10/1361) سن بلوغ در پسر را پانزده سال تمام قمری و در دختر نه سال تمام قمری دانسته است با توجه به این تبصره ،‌طفل در قانون مجازات تعریف واحدی ندارد و حسب جنسیت تفاوت پیدا می کند نتیجه این تفاوت آن است که مسئولیت جزایی به تبع جنس مشخص می شود به عبارت دیگر حدود مسئولیت اطفال در حقیقت بیشتر با جنسیت آنها در ارتباط است تا با سن آنها .

ب . محدوده مسئولیت اطفال چیست ؟

در قانون راجع به مجازات هیچگونه اشاره ای به رشد و یا عدم تفکیک صغیر ممیز و غیر ممیز نشده است و این مساله نشان می دهد که تهیه کنندگان قانون ،‌اصل را بر مسئولیت تام جزایی در دختران دارای نه سال تمام قمری و پسران واجد و در شرایطی خاص ممکن است به صحت آن مهر باور زد – که همان شرایط صعوبت مطلب را نیز می رساند – اما با کمی حوصله می توان مشکلات اجرای آن را در موارد دیگر به سادگی دید . می دانیم که مسئولیت جزایی را وقتی می توان به فردی بار کرد و یا به اصلاح قابلیت انتساب مسئولیت وقتی وجود دارد که بتوان قصد و اختیار بر انجام بزه را مجزا احراز نمود و قصد و اختیار که در ارتباط با مکانیسم مغز قرار دارند زمره مسائلی نیستند که بتوانند در دو فاصله زمانی و نسبت به عنوان متغیر رفتار مورد توجه قرار گیرند و با دو رفتار گوناگون با آنها برخورد شود به عبارت دیگر ، نمی توان تحولات ارگانیسم و رشد مغزی را که منبع قصد و اختیار افراد هستند دختر نه ساله از تظر علمی کامل و در پسر چهارده ساله ناقص گرفت و مسئولیت جزایی را بر اولی بار کرد و از دومی زدود . هر چند ممکن است این مشکل با نظریه « رشد » و یا « عدم رشد » تعدیل شود اما مسئولیت جزایی ، به دلیل تبعات سنگین و غالباً سهمگین آن ، تقسیم شیرینی و شکلات نیست تا بتوان نسبت به نتایج استفاده از آن بی تفاوت بود . به هر حال ، کافی است دختر نه ساله ای را در نظر آوریم که روی صندلی اتهام به عنوان متهم به قتل نشسته و با چشمهای براق خود چشم به قاضی دوخته است که او را برای قتلی که انجام داده محاکمه و مجازات می کند برای این دخترک شاید کشتن دیگری همان قدر مفهوم داشته که مادرانه عروسکش را کتک می زند و او را سرزنش می کند که چرا کارهای بد انجام داده است .
نکته سوم در زمینه مسئولیت جزایی اطفال ، اشکال در تبصره های 2 و ماده 26 است که هر یک جای بحث دارد .
اولاً تبصره 2 چنین مقرر می دارد : « چنانچه غیر بالغ مرتکب قتل و جرح و ضرب بشود ، عاقله ضامن است ، لکن در مورد اتلاف مال اشخاص خود طفل ضامن است و ادای آن به عهده ولی طفل میباشد » مسئولیت جزایی مجانین در قانون راجع به مجازات اسلامی یک ماده به مجانین اختصاص داده شده و آن ماده 27 است که به نحوی کاملاً اختصاری مسئولیت مجنون را مطرح می کند طبق این ماده « جنون به هر درجه که باشد موجب عدم مسئولیت کیفری است...»
اما مساله جنون اگر در ماده 27 چنین ساده انگاشته شده از نظر حقوق جزای معاصر دارای ابعاد گسترده ای است که نیاز به تحقق در آنها دارد لازم است قبلاً مختصری از آنچه را که در قوانین گذشته ما وجود داشته است عنوان کنیم و بعد به ماده 27 بپردازیم .

الف - سایه مسئولیت جزایی مجنون در قوانین ایران

در ماده 40 قانون مجازات آزمایشی 1204 در مورد مسئولیت جزایی مجنون این طور عنوان شده است : « کسی که در حال ارتکاب جرم مجنون بوده یا اختلال دماغی داشته باشد مجرم محسوب نمی شود و مجازات نخواهد داشت » .
این قانون ، به طور کلی عنوان مجرمانه را از مجنون و یا کسی که دارای اختلال دماغی بود بر می داشت اما اشکال این قانون در آن بود که اصطلاحات کلی « مجنون » و « اختلال دماغی » پناه برده بود و لذا ، در عمل مشکلاتی برای دادگاههای در تعبیر و تفسیر کلمه جنون و یا اختلال دماغی ایجاد می کرد . تحولات چشمگیر و پرشتاب در عرصه شناخت انسان و روان او موجب شد تا حقوق جزا تحت تاثیر روان شناسی تغییر جهت دهد . به همین دلیل ، در قانون اصلاحی 1352 بی آنکه اصطلاحات خاص روانشناسی مورد استفاده قرار گیرد ، قانونگذار اصطلاحات تازه ای به کار برد تا بتواند محدوده جنون را مشخص و به ویژه آن را از بیماریهای خفیف روانی تفکیک کند و به همین دلیل ، ماده مفصل 36 با دو بند « الف» و «ب» به این مساله اختصاص پیدا کرد . در این ماده جنون ، به معنای خاص به فقدان شعور ، اختلال تام قوه تمیز و اختلال تام قوه اراده تفکیک شد و تشخیص آن بر عهده پزشک قرار گرفت . ابتکاری که در ماده 36 به کار رفت در مورد کسانی بود که ، به مفهوم دقیق ، دچار جنون نبودند ؛ اما علم روان شناسی نشان می داد که افرادی نیز وجود ندارند که گرچه دیوانه در مفهوم خاص کلمه نیستند اما دارای اختلالات و خدشه های روانی هستند که آنها را نه می توان در زمره دیوانگان دانست و نه در صف عقلا قرار داد . بدلیل ، قانون از اختلالات نسبی شعور ، تمیز و اراده کمک گرفت تا « مسئولیت تام » را به « مسئولیت تخفیف یافته » تبدیل کند و با استفاده از آن در مورد این گروه از افراد دچار روانی آسیب پذیر و گرفتار هستند عادلانه تر برخورد نماید . این نکته هم از نظر عقلی قابل قبول بود و هم علم مبتنی بر تجربه بر آن صحه می گذاشت و لذا توقع چشم پوشی از آن نمی رفت . که متاسفانه چنین شد و ماده 27 پرده بر ماده 36 انداخت و آن را پنهان کرد .

ب- تحلیل ماده 27 قانون راجع به مجازات اسلامی

ماده 27 نه اصطلاحات قانون 304 را به کار گرفته و نه قانون 1352 را بلکه خود خواسته است تا با یک کلمه « جنون » مشکل دیوانگان را حل کند ، که گرچه چنین کرده است ، اما متاسفانه مشکل گروه از افراد را که در مرز عقل و جنون قرار دارند نادیده انگاشته و بدین سان از علم فاصله گرفته است . در استنباط از ماده 27 می توان سوال کرد که آیا مقصود تهیه کنندگان قانون از درجات جنون نارسایی های خفیف روانی نیز بوده است یا خیر ؟ البته بعید می نماید که چنین تفسیری قابل قبول باشد زیرا وقتی بحث از عدم مسئولیت کیفری است لازمه آن نداشتن قصد و اختیار در مجنون است و تنها آن دسته را در بر می گیرد که عقل از کف نهاده و در دهلیز تاریک جنون گرفتار آمده اند و ذکر درجه فقط نشانه شدت ضعف جنون است و در ماهیت آن تاثیر ندارد اما اما با چنین تفسیری تکلیف آن گروه از مجرمان نیمه مسئول چه می شود ؟ آنهایی که وفق اصطلاحات قانون 52 امروز به اختلال نسبی شعور و اراده و قوه تمیز دچار باشند تا چه حد مسئولیت جزایی هستند ؟ اگر اجرای قوانین شرعی مانع قاضی در تشخیص این مرز در جرایمی است که مجازات تعزیری ندارد ، اما می توان در شرایط فعلی با توجه به اینکه غالب مجازاتها تعزیری هستند ، به مساله مسئولیت تخفیف یافته توجه کرد . ممکن است گفته شود با توجه بند 5 ماده 35 قانون راجع به مجازات اسلامی می توان به عنوان کیفیات مخففه مواردی این چنین را موجب تخفیف دانست هر چند این راه حل با عدالت منطبق است اما دقت در این امر یعنی تشخیص مسئولیت جزایی بزهکاران قرار گرفته در مرز عقل و جنون و شناخت حد این مسئولیت - که گاه ممکن است تا قلمرو رفع مسئولیت نیز پیش برود - بر عهده قانونگذار است و چون قانون فعلی در این زمینه نیز گنگ و نارسا است لذا نیاز به دقت و تغییر در آن احساس می شود .


نتیجه :

آنچه که در این پژوهش بررسی گردید اعمال مجنون ادواری در برخی از عقود وقراردادها بود بالتبع آنچه که بدان نتیجه یافتیم این ود که جنون عبارت است از حالتی که فرد بدان عارض می گردد عبارت است از زوال عقل و تعقل عقلائی در حقوق مدنی که موجب سلب اهلیت فرد نه به طور دائم بلکه به صورت یک دوره کوتاه مدت یا بلند مدت می گردد و آثاری که بدان مترتب می گردد اعمال حقوقی مجنون ادواری را در نطفه وقوع عقد و یا در برخی موارد به جهت از بین رفتن عقل و تعقل عقلائی باطل می سازد ولی آنچه در حقوق بدان تکیه شده اسن این است که مجنون ادواری اعمالش تا بروز حالت افاقه باطل و بلااثر می باشد.
آنچه حقیقتاً بر حسب عرف حقوقی بررسی گردید توالی زمانی و لحظه وقوع این حالت در فرد بود و جنون در شرایط اساسی برای صحت معاملات ، سبب بطلان است چه به صورت دائم و چه به صورت دوره ای وگاهاً از موارد صحت نیز به شمار می آید چون ممکن است فرد در لحظه وقوع عقد بدان عارض گردد ولی به جهت عروض این حالت در طول دوره استمرار عقد به جهت این حالت سبب صحت عقد را از میان ببرد.
پس نتیجتاً جنون چه به صورت دائم و چه به صورت دوره ای اهلیت فرد را در لحظه عقد یا بعد از آن از بین برده در حالت دائمی به طور کلی سبب بطلان است و در حالت ادواری تا زمان افاقه خیار حقوقی ایجاد می کند و بار بطلان بر آن بیشتر ارجح می باشد.

حقوق زوجین در ارث

شهناز سجادی -نقل از سایت دادگستری تهران  

 اصلاح برخی از مواد قانون مدنی بخصوص در مبحث خانواده و مسائل مربوط به زن یکی از دغدغه‌های مسئولین قانون‌گذاری پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بوده است و تاکنون نیز از جمله در باب مهریه، طلاق، حضانت، قیّومت و ازدواج اصلاحاتی صورت گرفته است. اعلام اخیر مسئولین قوة قضاییه و رئیس فراکسیون زنان در مجلس شورای اسلامی در مورد بازنگری قانون مدنی، بهانه‌ای شد که یکی از مباحثی که تاکنون دست نخورده و مصون از هر گونه اصلاحی بوده است مورد بررسی قرار گرفته و راهکارهایی برای اصلاح آن مورد جستجو قرار گیرد. مبحث ارث یکی از مهم‌ترین و غنی‌ترین مباحث قانون مدنی است که به لحاظ انطباق آن با احکام قرآنی و فقهی مصون از اصلاح قرار گرفته است. بحث حاضر صرفاً در مورد میراث زوجه می‌باشد که بنا به شرح آتی به نظر حقیر نیاز به اصلاحیه‌هایی دارد. ارث زوجه در قانون مدنی به شرح ذیل مورد بحث قرار گرفته است:

الف) میزان ارث زوجه

ب) ارث زوجه در صورتی که وارث منحصر شوهر باشد

ج) اموالی که زوجه از آن ارث نمی‌برد


الف) میزان ارث زوجه

میزان ارث زوجة ارث سنتی بوده که از قدیمی‌ترین دوران بشری وجود داشته و در طول تاریخ دچار تغییر و تبدیل و تکامل گردیده است. ارث زن نیز از این قاعده مستثنی بوده و در نزد رومیهای باستان، زنان (دختر، همسر، مادر) به هیچ‌وجه حق ارث نداشته در یونان ارث را فقط پسر بزرگ‌تر می‌برد و زنان و خردسالان به طورکلی حق ارث نداشتند. در کشورهای هند، مصر و چین نیز همچنان زنان از میراث محروم بودند. در میان ایرانیان قدیم که نکاح با محارم و تعدد همسر و فرزندخواندگی رواج داشت، محبوب‌ترین همسر به شرط کبیر بودن و دختران ازدواج‌ نکرده و پسر و پسرخواندگان ارث می‌بردند. اما عرب زن را مطلقاً از ارث محروم می‌نمود و پسر ارشد فقط ارث می‌برد. در چنین هنگامی که سنن و مقررات متفاوتی در جهان حکم‌فرما بود آیات ارث نازل شد.(1)

در قرآن کریم (آیة 12 سورة نساء) میزان سهم‌الارث زن تعیین گردیده است. میزان ارث زوجه در صورت عدم وجود اولاد برای متوفی و در صورت فرض اولاد برای شوهر که همین حکم قرآن در مادة 913 قانون مدنی مورد پیش‌بینی قرار گرفته است. احکام مزبور «حدود الله» است که خداوند تبارک در آیه 13 سورة نساء بندگان خود را تکلیف به اطاعت از آن می‌نماید.

چون مبنای میزان ارث زن از ماترک شوهر بر اساس حکم قرآن می‌باشد امکان تغییر آن در نظامات حقوق اسلامی وجود ندارد و مذاهب مختلف اسلام در آن اتفاق نظر دارند اما چنانچه بخواهیم در مورد نقصان ارث زن، او را مورد حمایت قرار دهیم و در جهت رفع نیازمندی‌ آنان پس از فوت شوهر و جلوگیری از مفسده‌های احتمالی در اثر فقر مالی زنان، که یکی از عوامل انحرافات اخلاقی است، اقدامی انجام دهیم می‌توان به راه‌حل‌های فرعی توسل جست تا زوجه پس از فوت شوهر علاوه بر مصیبت از دست دادن شوهر گرفتار مصیبت مالی نشود و نیازهای مالی خود را بتواند مرتفع نماید. یکی از آن راه‌حل‌ها می‌تواند موضوع پرداخت اجرت‌المثل به زوجه باشد، یعنی به زن اجازه داده شود پس از فوت شوهر همانطوریکه مهریه را از ماترک شوهر وصول می‌کند، اجرت‌المثل سنوات زندگی مشترک را نیز از اموال ماترک شوهر مورد مطالبه و وصول قرار دهد. پرداخت اجرت‌المثل از ماترک شوهر به زنی که همسر خود را از دست داده و به‌ خصوص سالهای طولانی جوانی و انرژی خود را صرف زندگی زناشویی و تربیت فرزندان و انجام خدماتی در زندگی مشترک نموده است، می‌تواند جایگزین محدودیتهای ارث زن شود که با هدف تأمین مادی زن همسر از دست داده می‌باشد.

راه‌حل دیگر وصیت مفروض است که استاد کاتوزیان بعنوان راه‌حل فرعی برای جبران فرض زن یاد می‌نماید با این توضیح که «قانون‌گذار می‌تواند اعلام کند، در صورتی که زن همراه طبقة دوم و یا سوم وارثان فرض می‌برد، چنین فرض شود که شوهر ثلث اموال خود را به سود زن وصیت کرده، مگر آنکه خلاف آن از وصیت‌نامه یا سایر مدارک و اسناد استنباط شود.(2)

البته باید وصیت را که در قرآن سورة بقره آیه 80 مطرح گردیده و سفارش شده بعنوان فرهنگ اسلامی در بین مردم ترویج نمود و چه بسیار پسندیده و انسانی است که شوهری مقداری از اموال خود را تا یک سوم به نفع همسر خود وصیت نماید تا آیندة مبهم او را پس از فوت خود تا اندازه‌ای تأمین نماید که این امر نه تنها باعث دلگرمی او به زندگی زناشویی می‌شود بلکه موجب حسن سلوک زن در رفتار با همسر می‌گردد.

راه‌حل دیگری که می‌توان از آن به عنوان راه‌حل فرعی برای جبران فرض زن از ماترک شوهر مورد پیشنهاد قرار داد پرداخت نفقه به زن در ایام عدة وفات است. قانون وقتی زنی را مکلف به نگه داشت عده وفات و ممنوعیت از ازدواج به مدت 4 ماه می‌نماید باید حقوقی هم برای آن در نظر بگیرد و پرداخت نفقه و تأمین مسکن برای زن در مدت ایام عده می‌تواد از مشکلات اولیه زوجة همسر از دست داده تا حدودی بکاهد.

پرداخت مستمری به زوجه شوهر از دست داده از قوانین تأمین اجتماعی و پرداخت مهریه به نرخ روز فوت شوهر (موضوع اصلاح قانون مهریه) که امروزه در حال اجرا می‌باشد، راه‌حل‌هایی فرعی هستند که تا حدودی نقصان میزان ارث زن را جبران می‌نماید.


ب) ارث زوجه در صورتی که وارث منحصر شوهر باشد

با توجه به حکم مواد 905 و 949 قانون مدنی در صورتیکه زن فوت نماید و به غیر از شوهر هیچ وارثی نداشته باشد تمام ترکه زن متوفات به شوهر می‌رسد، لیکن وقتی شوهر فوت نماید و به غیر از زوجه هیچ وارثی نداشته باشد اموال به زن می‌رسد و بقیة اموال شوهر متوفی در حکم اموال اشخاص بلاوارث و به خزانة دولت تعلق می‌گیرد. این تبعیض در نحوة ارث بردن زن و شوهر توجیه‌ناپذیر می‌باشد بخصوص وقتیکه ماترک اندکی باشد و زن هیچ منبع درآمد دیگری هم نداشته باشد. البته می‌توان برای ماترک‌های کلان ترتیبی مقرر نمود که خزانة دولت هم بی‌نصیب نماند.

حکم قانون مدنی که فوقاً اشاره گردید بر پایه نظر مشهور فقها و استنباط آنان می‌باشد که با توجه به تغییر نوع ساختار اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی این روزگار قابل تأمل می‌باشد.

دربارة محرومیت زن از باقیماندة ماترک که فوقاً اشاره شد در فقه امامیه پنج نظر ابراز شده است:

1- نظر مشهور این است که در صورت انحصار وارث به همسر، زوج تمامی ترکه زوجه را به ارث می‌برد ولی زوجه فقط یک چهارم (سهم‌الارث قانونی) خود را می‌برد و بقیه از آن امام است.

لازم به ذکر است قانون مدنی از این نظریه پیروی دارد و به صورت مدون در مواد 905 و 949 آن را مورد تبعیت قرار داده است.

2- روایت ابن بصیر از امام صادق (ع) مبنی بر اینکه در صورت منحصر بودن زن به عنوان وارث شوهر، بدون شرط، کل ترکه به زوجه داده می‌شود.(3)

3- شیخ مفید معتقد است وقتیکه برای ازدواج وارث دیگری نباشد باقی ترکه به همان زوج یا زوجه داده می‌شود.(4)

4- شهید ثانی در مسالک و شیخ صدوق و شیخ طوسی در استبصار و شهید اول در لمعه و علامه حلی در تحریر معتقدند که در زمان غیبت امام عصر، کل ترکه به زن داده می‌شود (در صورتیکه زن وارث منحصر شوهر باشد).

5- نظرات دوم و سوم از فتاوی معتبر است و پذیرفتن آن به صورت قانون مخالف شرع نمی‌باشد و اصولاً به نظر نمی‌رسد پذیرفتن هر یک از نظرات فقها مخالفتی با شرع محسوب گردد و اصولاً اگر در موردی اجماع فقها نباشد و در آن اختلاف نظر و اختلاف استنباط باشد می‌توان به هر یک از نظرات رجوع کرد و هیچ قاعده‌ای قانون گذرا را مکلف به پذیرش و پیروی از نظر مشهور نمی‌کند. اصل 147 قانون اساسی به این مهم پرداخته و «فتاوی معتبر» در اصل مذکور مورد توجه قرار گرفته و به قاضی اجازه داده شده است در صورت سکوت قانون، حکم موضوع دعوی را در فتاوی معتبر جستجو و بر اساس آن رأی صادر نماید.

بنابراین اگر چنانچه مجلس شورای اسلامی بخواهد با در نظر گرفتن مصالح جامعه و به خصوص مصالح بانوان و برای ارزش نهادن به کرامت و عزت زن و در جهت حمایت از این قشر آسیب‌پذیر در لغو قوانین حقارت‌بار و تبعیض‌آمیز و تصویب قوانین منصفانه و مترقی در این مورد و موارد مشابه از نظرات و فتاوی معتبر در امر قانون‌گذاری استفاده نماید به نظر نمی‌رسد قانون خلاف شرعی تصویب شده باشد. شاید در برهه‌ای از زمان، وضعیت اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ایجاب می‌نمود که قانون‌گذاران نظر مشهور فقها را در قانون مدون مورد پذیرش قرار دهند و از آن تبعیت نمایند. اما امروزه که ساختار اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تغییر کلان نموده و چرخ اقتصادی از روستاها تا شهرها بدست توانای زن نیز به گردش درمی‌آید و زن دوشادوش مرد اقتصاد خانواده و اجتماع را راهبری نموده و بازده اقتصادی او حتی در برخی موارد و در برخی مشاغل بر مردان ترجیح دارد، چگونه می‌توان برخی از قوانین را که با مقتضیات امروز جامعة ما تطابق ندارد مورد پذیرش و توجیه قرار داد؟

در همین راستا آیت ا… صانعی در خصوص موضوع مورد بحث چنین فتوایی دارد:

«چنانچه زوج وارث دیگری غیر از زوجه نداشته باشد کل ماترک زوج به زوجه‌اش می‌رسد» چنانکه گفته شد فقهای پیشین نیز از جمله شیخ صدوق و شیخ طوسی و شهید اول و علامه حلی چنین نظری داده‌اند.


ج) اموالی که زوجه از آن ارث نمی‌برد

در قانون مدنی ایران زن از تمام اموال همسرش ارث نمی‌برد در حالیکه شوهر از تمامی ترکة همسر خود ارث می‌برد. در مادة 946 قانون مدنی چنین ذکر می‌شود:

زوج از تمام اموال زوجه ارث می‌برد لکن زوجه از اموال ذیل:

1- اموال منقول از هر قبیل که باشد.

2- از ابنیه و اشجار

در بند اول زن و مرد مشترکاً از اموال منقول یکدیگر ارث می‌برند اما در بُعد اموال غیرمنقول تفاوت کلی این دو جنس، در ارث دارند که اختصاراً به آن اشاره می‌گردد:

اگر مردی دارای زمینی باشد که در آن درخت و ساختمان احداث نموده باشد، پس از مرگ او عیالش از زمین (عرصه) به هیچ‌وجه ارث نمی‌برد و حق تصرف ندارد بلکه از درختان و ساختمان ارث می‌برد، آن هم نه عین آنها بلکه از قیمت ابنیه و اشجار ارث می‌برد.

به عبارتی یک هشتم یا یک چهارم فرض زن را از قیمت بنا هر چند قدیمی و مخروبه و فاقد ارزش آنچنانی و از قیمت درختان هر چند کم‌ارزش، پس از ارزیابی، محاسبه و به زن پرداخت می‌کنند. بنابراین زن از زمین به هیچ‌وجه ارث نمی‌برد نه از قیمت و نه از عین و از اعیانی و اشجار نیز از قیمت آن فرض خود را می‌برد. به عبارت روشنتر به این معناست که زن پس از فوت شوهر باید منزل شوهر را ترک نماید و بقیة عمر خویش را با اندک سهم‌الارث خود سپری کند.

این محرومیت زن ریشه در فرهنگ گذشته دارد و مبتنی بر فرهنگ و سنن قبیله‌ای و قومی بوده است. زنی که از قبیله‌ای به قبیلة دیگر به عنوان عروس برده می‌شد پس از مرگ شوهر باید به قوم و قبیلة خود بازمی‌گشت و این بازگشت با ارث بردن زن از زمین و عین اعیانی مغایرت داشت. و از طرفی چه بسا این تملک باعث تسلط قوم و قبیلة زن بر قلمرو قبیلة شوهر می‌گشت. همچنین بر اساس تعصبات خانوادگی و فامیلی گذشته استوار است که اگر زن ازدواج مجدد نماید و مرد بیگانه‌ را به خانه شوهر متوفی وارد کند، این امر بر خانوادة شوهر متوفی گران و سخت خواهد آمد. در گذشته زمین بدون اعیانی و آب و درخت ارزش امروز را نداشت و با توجه به قلّت جمعیت و وسعت زمین ارزشی بر آن مترتب نبود، اما امروز با توجه به کثرت و رشد جمعیت و کمبود زمین ارزش فراوانی نسبت به بنا و درخت یافته است در حالیکه زوجه از این میراث گرانبها به طورکلی محروم است.

در خصوص محرومیت زن از زمین، فقها نظرات متفاوتی ارائه نموده‌اند:

1- شیخ مفید و ابن ادریس دامنه محرومیت را محدود کرده و معتقدند که زن از اراضی مزروعی و باغ و مزرعه ارث می‌برد. مرحوم آیت‌‌الله بروجردی را می‌توان طرفدار این عقیده دانست(5). آیت‌الله منتظری نیز در رسالة توضیح‌المسائل خود می‌فرماید: «بنا به احتیاط مستحب در زمین غیر خانه با او صلح کنند و اگر زن از میت بچه دارد، بنا بر احتیاط مستحب مؤکد از همة ترکه حتی از زمین به او ارث بدهند یا با هم مصالحه کنند.»

2- سید مرتضی و ابن زهره معتقدند که زن از عین زمین و ساختمان ارث نمی‌برد اما قیمت آنها را باید به او بدهیم.(6)

3- مرحوم محقق و شیخ طوسی و شهید ثانی معتقدند اگر برای زوجه از متوفی فرزندی باشد از همة اموال، مزرعه، باغ، خانه و زمین به او داده می‌شود.(7)

4- بنا به روایت عبید بن زراره و فضل بن ابی ‌العباس از امام صادق و روایت ابن ابی یغفور و اسکافی (ابن‌ الجَّنید): زن از تمامی ترکه شوهر ارث می‌برد.(8)

5- از بین متأخرین، لاهوتی صاحب بدایع‌ الاحکام معتقد است نظر به عموم آیه و بعضی از اخبار، منع زن از ارث زمین مشکل است … .

6- مرحوم حاج آقا رحیم ارباب از علمای معاصر و بزرگ اصفهان (متولی 1357 هـ. ش) بر حسب آنچه که شاگردانش نقل می‌کنند، فتوای ایشان بر ارث بردن زوجه از تمام ترکه شوهر است.(9)

7- آیت‌الله صانعی اخیراً فتوی داده‌اند که زن از همة اموال ارث می‌برد، اما از اموال غیرمنقول از عین آنها ارث نمی‌برد فقط از قیمت آنها ارث می‌برد.

8- نظر دیگر قول مشهور فقها و عموم فقهای معاصر که معتقدند زن از عرصه مطلقاً (زمین مسکونی و مزروعی) ارث نمی‌برد (نه از قیمت و نه از عین) از ساختمان و درخت هم ارث نمی‌برد بلکه قیمت آن را باید به او داد. این نظرات مستند به روایات نقل شده عمدتاً از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) می‌باشد و قانون مدنی در مواد 946 و 947 از این نظر پیروی نموده است.

علیرغم نظرات فقها در محدود بودن ارث زن و تخصیص آن، در قرآن کریم که مهمترین منبع حقوق اسلامی است زن نیز مانند شوهر از تمام ترکه ارث می‌برد و محدودیت و تخصیصی به آن وارد نشده است در آیه 12 از سورة نساء به صراحت می‌فرماید:

«و لَکُم نصف ماترک … فلکم‌ الربع مما ترکن …»

سهم شما مردان از ترکه زنان نصف است (در صورت نداشتن فرزند) و ربع از ترکه خواهد بود (اگر فرزند باشد).

و با همان لحن و عبارت برای زن می‌فرماید:

«… وَلهن ‌الربع ترکتم … فلهن‌ الثمن مما ترکتم …»

و سهم ارث زنان یک چهارم ربع ترکه شما مردان است (اگر فرزند نباشد) و ثمن خواهد بود (چنانچه فرزند داشته باشد).

در آیه مذکور که حکم سهم‌الارث زن و شوهر بیان می‌شود برای ارث زن و شوهر از اطلاق واژة «ماترک» برای هر دو استفاده گردیده است. و از ظاهر آیه برمی‌آید که سهم‌الارث زن از مطلق ماترک شوهر (بلا استثناء) می‌باشد و محدودیت ندارد.

در کتاب تفسیر مجمع‌البیان (جلد 2) در تفسیر آیه مذکور چنین آمده است:

«هیچ قید و محدودیتی دربارة میراث زن نیامده است به این دلیل که از نظر ادبی در دلالت آیه تردید نمی‌باشد.»

مرحوم استاد علامه طباطبائی در پاسخ سؤالی که از ایشان در تفسیر این آیه شده چنین می‌فرمایند:

«مسأله محرومیت فی‌الجمله زوجه از برخی از ترکه زوج از واضحات فقه اهل بیت است و اطلاق آیه ارث زوجه با روایات تقبیبد خورده و از این نظر مسأله‌ای است فقهی نه تفسیری … با اینکه آیه ارث اطلاق دارد، اطلاق آن، با روایات مقید است و مکرراً در تفسیر، مسائل فقهی را به کتب فقه حواله داده‌ایم.»(10)

فقهای اهل تسنن (کلیه مذاهب) به همین ظاهر قرآن تمسک جسته و زوجه از کلیه دارایی شوهر ارث می‌برد و حق تصرف اموال غیرمنقول شوهر را دارد.

با اینکه محدودیت و محرومیت ارث زوجه از دارایی شوهر موافق نص صریح قرآن نمی‌باشد شاید در زمان و مکان خاص خود قابل قبول و ارزشمند بوده است، اما امروزه چه کسی می‌تواند نقش محوریت زن را در خانواده، اجتماع و اقتصاد منکر گردد. در جهان صنعتی امروز زن نقش مهمی در اقتصاد و تولید دارد. زن امروز برخلاف زن گذشته دیگر یک مصرف‌کننده نیست بلکه تولیدکننده و پیشرفت‌دهنده است فعالیت زن در عرصه اقتصاد، فرهنگ و اجتماع، نظام حقوقی سابق را برهم می‌زند و حکومتها و دولتها باید خواسته‌ها و توقعات بجای زنان را که تساوی و عدالت در حقوق می‌باشد مورد توجه قرار دهند و کرامت و عزت زن امروز را که جامعه و دولت نیازمند ایفای نقش فعال او در همة زمینه‌ها می‌باشد مورد پذیرش و باور قرار دهند.

تحولات صنعتی و سنتی و اخلاق عمومی و باورهای نسبی در مورد توانمندی‌های زنان، نیازمند یک تحولات عظیم در قوانین بخصوص قانون میراث زن در برابر شوهر است.

اندیشه و استنباط فقهای گذشته در طول تاریخ شیعه و اجتهاد مورد تکریم و سرمایة فرهنگی ملی می‌باشد و امت شیعه پای‌بند آن اندیشه‌هاست اما این وفاداری و اعتقاد مانع از اجتهاد نو و فتاوی جدید نمی‌باشد. حضرت امام می‌فرمایند: «این‌جانب معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جایز نمی‌دانم، اجتهاد به همان سبک صحیح است ولی این بدان معنا نیست که فقه اسلام پویا نیست زمان و مکان دو عنصر تعیین‌کننده در اجتهادند.»

زنی که امروز در کنار همسرش چه به صورت کار در منزل و نگهداری فرزندان و چه به صورت کار و تلاش در اجتماع چرخ زندگی مشترک را به گردش درآورده و چه بسا در بعضی موارد شوهر در اثر همکاری زن دارایی‌هایی را کسب نموده است حال چگونه باید بپذیرد که پس از فوت شوهر، قانون با او برخورد تحقیرآمیز و قهرگونه‌ای خواهد داشت؛ و چگونه بپذیرد که بوسیلة قانون کرامت و عزت و ارزش و حقوق او مورد تهاجم قرار گیرد.

راستی قانون میراث زوجه را چگونه می‌توان برای زن تلاش‌گر امروز و برای نسلی که زنان آن بیش از 60% قبولی دانشگاه‌ها را به خود اختصاص داده‌اند توجیه نمود؟!